1616-ديويد هاروي
1616-ديويد هاروي
پرسش: تا سال 1969 که شما به بالتيمور در آمريکا رفتيد و درباره مشکلات مسکن آنجا که باعث شورشهاي متعددي هم در آنجا شده بود، تحقيق کرديد، شما هنوز مارکس را نخوانده بوديد با اين وجود طبق گفته خودتان، گزارشاتتان براساس صفحات کتاب سرمايه مارکس بنا شده است.
ديويد هاروي: در واقع اين تصادفات جالبي بود. من از بريتانيا به آمريکا مهاجرت کردم، در زماني که آمريکا ثروتمندترين کشور جهان بود. براي من درک اين مسئله بسيار مشکل بود، که چطور ممکن است در ثروتمندترين کشور جهان شهرهايي وجود داشته باشه با جمعيت زيادي که از شدت فقر در حال مرگ باشند؟ من هيچ وقت در هيچ کشور پيشرفتهاي چنين فقري را نديده بودم. در برزيل چنين چيزي ديده بودم. ولي در کشورهاي پيشرفتهي سرمايهداري هرگز. خيلي منقلب شدم و شروع کردم به بررسي اينکه چطور ميتوانم اين را تحليل کنم؟
متوجه شدم بسياري از ابزار متداول علوم اجتماعي در اين زمينه مناسب و کافي نيستند. شروع به خواندن مارکس کردم تا ببينم به کارم ميايد يا نه. و هرچه بيشتر خوندم ديدم مسائلي که در خيابانهاي بالتيمور ميديدم بيشتر ميتوانم درک و تحليل کنم. اون موقع کتابي نوشتم با عنوان عدالت اجتماعي و شهر، که ديدگاه علوماجتماعي ليبرال دربارهي مسئله بالتيمور را در مقابل ديدگاه مارکسي قرار ميداد. در واقع دو کتاب در دل يک کتاب بود. يکي ديدگاه ليبرال را به جهان نشان ميداد و ديگري نگاه مارکسي را. من از خوانندگان ميپرسيدم کداميک منطقيتر به نظر ميرسد؟ براي خود من نگاه دوم درستتر به نظر ميرسيد.
پرسش: و اين مبتني بر گزارشي بود که شما بر پايهي آن موقعيت نوشته بوديد؟
ديويد هاروي: بله. پايه آن تحقيق مفصلي بود دربارهي شرايط مسکن که اساس شورشهاي زيادي در آمريکاي دهه 60 ميلادي قرن بيستم شد.
پرسش: جالب است که شما گزارشتان را به مراکز دولتي خانهسازي نشان داديد و آنها جذب گزارش شما شدند. ولي شما نگفتيد که نظريات را از کجا آورديد؟
ديويد هاروي: من نگفتم که ايدهها را از کجا آوردم. فکر ميکردم اگر اسم مارکس را بيارم از اتاق بيرونم ميکنند. چون تفکر غالب در آمريکا ضد مارکسيسم و سوسياليسم بود. خيلي جالب بود وقتي اسم مارکس را نياوردم اما از اصطلاحات و مفاهيم آن مثل ارزشمصرف، ارزشمبادلهاي يا اينکه مشکلات چطور از شهري به شهر ديگر منتقل ميشوند، استفاده کردم همه ميگفتند که آنها با عقل و منطق جور در ميآيد.
اين من را در اعتقاد به مارکس راسختر کرد. من فهيمدم که اگر به جاي توضيح مارکس به زبان پيچيده، ميشد مارکس را به زباني همه فهم توضيح بدهيم، کمک ميکرد تا خيلي از مسائل جهان را به روشني درک کنيم.