کلی خوشحالی
کلی خوشحالی
امروز کلییییی خوب بود
خوشگل برام ناهار درست کرده بود راستش روم نشد بهش بگم غذاشو دوست ندارم یکم خوردم و نشستم و زدم بیرون!
رفتم پارک دانشجو حرف زدم با بهاره قدرت گرفتم کلی!
چند نخی سیگار کشیدم و شروع کردم کتاب خوندن و آهنگ گوش کردن!
تصمیم گرفتم با خودم کنار بیام! حسادت میکنم دلم میلرزه ناراحت میشم نگران میشم و... ولی میشه دیگه چه میشه کرد؟! آقاموشه تموم شد! خودمو عشقه اون رفت دنبال خوشبختیش من هم همینو قرار شد بخوام! زندگی منم ادامه داره خب!
تو برنامه دارم ی دوست جدید پیدا کنم و حسابی خودم باشم! خسته شدم از تظاهر و ادا برا کسایی که ادعا دارن منو دوست دارن یا میشناسنم
تو خونه هم که از همه فراری شدم و خوابم همش یا کتاب و درس میخونم!
حس میکنم هیچکس منو نمیشناسه! هیچکس جز خودم پس خودم خودمو شاد میکنم!
راستی دعا کنید برا آقاموشه یکم دلم نگرانشه
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |