میرم
میرم
خیلی خوشحالم که میرم جایی که بهش تعلق خاطر دارم کنار دوستام!
هیچ چیز نمیتونست منو انقد شاد کنه!
تو پست قبلی گفتم میخوام بیخیال باشم اما ضمیرناخودآگاهم خیلی وقتا نمیزاره! صبح که از خواب پا شدم اولین چیز که یادم اومد آقاموشه و باباموشه بودن!
طبق عادت همیشگی برا هردو.... و از خدا خواستم آقاموشه هم به اندازه شادی های الان من شاد باشه!
اونم به اندازه ذوق های من از همه چیز ذوق کنه!
هرچند شک ندارم اون خوش گذروندناشو داره ولی چه خوش گذروندنی؟! با خریت کردن؟ اشتباه؟ اصن اون چیزی که لحظه آخر گفت اگر مامانش قبول کنه خوشحالش میکنه چی بود؟ امیدوارم خوشحال باشه همین!
اوووووفففففف امیدوارم همه خوشحال باشن! ی دنیا لبخند بدهکاریم به دنیا!
این نوشته جدا از اون بالاییه انگار تعداد بدهکاریامون قراره زیاد بشه همین الان خوشگل بهم پیام داد که درس خون توی آی سی یو هستش! خیلی ناراحتم براش!
خیلی ناراحتم براش میخوام براش دعا کنید
میخواستم برم ببینمش قبل رفتنم اما خوشگل گفت من رفتم الان وقت ملاقات تموم شده منم راه ندادن!
نمیدونم چه حکمتیه! فقط براش دعا کنید این شبا این روزا خیلی مهمن لطفاً برا هم کلاسی منم دعا کنید! من خوب نیستم دلم اونقد پاک نیس دعام بگیره دعا میکنم اما... خواهش میکنم ازتون...