قافلگیری
قافلگیری
امروز جشن بود راستش صبح از امام مهدی عیدیمو که خیلی هم خوبه رو خواستم و خوابیدم!
رفتیم عید دیدنی و گشتن و اینا که مامانم و دوستش گفتن بریم خونه فلانی از قضا اونا هم مهمون داشتن من از همه جا بیخبرم میدیدم دارن نگام میکننا اما دوزاریم زیادی کج بود! یهو گفتن پاشید تو اتاق حرف بزنید باهم! آنچنان جا خوردم که فقط با چشم و ابرو به مامانم میفهموندم عصبیم کرده!
راستش تو اتاق که رفتیم تازه قیافه پسره رو دیدم! قدش بلند بود حتی میشه گفت از آقاموشه بلند تر! چهره ی جذابى هم داشت حتی خیلی میشه گفت باشخصیت و خواستنی میومد! گفت تا چه انتظاری از همسر آینده دارید و من تازه داشتم فکر میکردم خب چه انتظاری میتونم داشته باشم؟! انگار تازه فهمیده باشم عشق کافی نیس!
صادقانه جوابشو دادم که تا حالا بهش فکر نکردم از خودش گفت که خیلی خیلی خیلی غیرتیه! ( دقیقاً همینو گفتا) ینی اینکه موها بیاد بیرون چمیدونم پرده خونه خدایی نکرده رفته باشه کنار از مامانش ناراحت میشه از بچگی هم اینطور بوده مهرماهیه و پنج سال از من بزرگتر!
خیلی چیزا گفت منم ماشالا کم نذاشتم هرچی ایراد و معایب داشتم گفتم خودم هم تعجب کرده بودم!خوشبختانه مهر ماهیا رو خوب میشناختم میدونستم از نامرتبی بدشون میاد و بی توجهی و... منم خب ی ضد مهر ماهی گفتم شلخته م ی کار جدی رو انجام میدم مزاحمم کسی حق نداره بشه و...
آخرش خودش گفت میخواید ازدواج کنید اصن گفتم ن خندید گفت معلومه همش بد میگید راحت باشید عادی چیزی نیس که! منم گفتم راحتم ولی بچه م و دلایلم از بچه بودنمو گفتم که گفت برعکس این که تسلط داریدو خیلی پخته صحبت میکنید نشون میده بزرگ شدین! از تعریفش خوشم اومد ن انگار سعیش موفق آمیز بود!
قیافه ش و هیکلش تو مایه ها آقاموشه بود، خوب بود اما ن برا من!
از اتاق اومدیم بیرون حاج آقا حروف ابجدمونو نگاه کرده بود که من خاکم و اون آب و بهم میخوریم کلی تو دلم خندیدم!
پسره میخواست قرار بعدی رو هم بزاره تابلو که من گفتم تو قیامت یا تو خوابت ان شاءالله پسرخوشتیپ و غیرتی!
بدبختی من عاشق مردا غیرتیم! نقطه ضعف منم گیر کرده بود رو این ولی میدونستم دارم تمام حرکات این آقا رو با آقاموشه مقایسه میکنم و این ینی خیانت به اون پسر!
همون لحظه هم غرغرو پیام داد و منم که تو شوک یا هول بودم همه چیزو بهش گفتم!
امروز رفتم با پیکاسو بیرون خیلی خوب بود به اندازه بیرون رفتن روز قبلم با بهار نبود ولی خوب بود!
دیروز با بهار از آرزوهامون گفتیم کلی و امروز با پیکاسو شیطنت کردم! بچه شدم!
پیکاسو بهم یکی از بهترین نقاشی هاشو داد!
چقد این شهرو دوست دارم خدایی!
راستی ی چیزی رو دلم سنگینی میکنه! راستش... ولی ن بیخیال