خریت کردنام تموم! فقط باید همون باشم که میخوام باشم!
دوستم میگه خانم موشه تو انقد درگیر خودت بودن شدی که از این خوب بودن و قشنگیه خودتو نمیبینی! شاید حق با اونه! مهم نیس من میتونم خودم باشم یا ن فقط انجامش بدم!
دیشب تا صبح به آقاموشه فکر میکردم دلم براش تنگ نشده بود عجیبه! اما بدجور دلم هوای بودنشو کرده بود!
چشمامو بستم و رفتم تو رویا!رویایی که هرگز حقیقت نمیشه!
آره دوستم داشت دوستم داشت که حالا میتونم با تمام اطمینان بگم میتونم دوست داشتن دروغی رو از واقعی بشناسم!
اون الان چیکار میکنه؟ بدون من بودن براش فرقی کرده؟ دیگه کسی هست مثل من مامان خانم بشه براش و کلی گیر بده بهش غذاشو خورده فلان کرده فلان کرده!
اما ته ته افکارم یهو ی چی میومد گند میزد به تمام رویایی که داشت آرومم میکرد!
همه اطرافیان من حتی خوشگل که... بیشتر از من خواستشون!
اون عشق من براش کافی نبود! با تمام وجود میخوامش و گفت نمیخوامت!
ی دختر محکومه! کاش اون اول عاشق میشد!
عشق درد داره!