باز میگردم
باز میگردم
آرام ام
مانند برکه ای پیر
که خشکیده است از فراموشی
تنهایم
و پیرامون
به سان کوس
میخواند در گوشم؛
جنگ، جنگ
و من
آشفته ام آنقدر که
که تنها هیچ میبینم
همهمه های سوگ
در طالع دوستان، مرسوخ
و آشنایی ها دون
و ناشیگری افزون
و آسان از میان این همه دشنام
بی نگاهی حتی
می گذرم
دیروز و دیروزش
و شاید سالها پیشتر
آسمان را بیش ازینها
آبی میدیدم
و نه دیوار بود
و نه سرگردانی از بیش و کم کردار
و چون پرگار به دور خویش میگردم
و آن دیروز و دیروزش
دیر و زودش را نمی دانم
ولیکن باز خواهد گشت
اگر من آن سنگی ترین سرداب
اگر آن روح باشم
اگر من باشم
باز میگردم...
تقدیم نخواهد شد.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |