مرا می خواند
مرا می خواند
به تاراج رفته اند واژه ها از من
در دفتری از هیچ مبهوت، مانده ام
هرچه شنیده بوده ام، گویی نشنیده
هر چه خوانده بوده ام، گویا نانوشته است
و فقط صداست
که میخواندم سوی غباری حزن انگیز
سوی باریکه ای بی سو
رو به سایه ی دیواری کهن
که به هیچ شاخه ای از این باغچه
راه آن سویش را، ننمایانیده است
و صدایی هست
صد ها آه
هزاران سکوت در دل دارد
و صدایی هست
مرا میخواند
در دفتری از هیچ مبهوت، مانده ام
هرچه شنیده بوده ام، گویی نشنیده
هر چه خوانده بوده ام، گویا نانوشته است
و فقط صداست
که میخواندم سوی غباری حزن انگیز
سوی باریکه ای بی سو
رو به سایه ی دیواری کهن
که به هیچ شاخه ای از این باغچه
راه آن سویش را، ننمایانیده است
و صدایی هست
صد ها آه
هزاران سکوت در دل دارد
و صدایی هست
مرا میخواند
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |