نیمه
نیمه
شب تا نیمه می دود
ماه اما برایم
شعری نیاورده
گویا از یاد آسمان رفته ام، سالیان است
دیگر نمی دانم چه گویم
از حمل بر بی طاقت بودن ساعت
دیگر نمیدانم
تو بهتر میدانی من را
تو بهتر میشناسی
شب را
که سالیان است میبافی
سکوت بی مثالت را
و سهم کلام من ازان تو
و سهم من از نفس های تنگ هوا
و من باشم سهم خانه ای خالی
در میان تنه ی درختی پیر
همین حوالی
به بی منی عادت میکند
شب که عادت کرده است
به بخشیدن
صبح میرسد، آسوده
دقیقه ای با تاخیر
باز به روز نویی ادعا میکند
اما امان،
از یاد برده ای من را
همین، هنوز که نرفته ام را
باشد، باشد حرف تو
من به خواب می پیوندم
تو به یک اعتراف نو
شب تا به نیمه دویده است
و پایان این قصه،
آهسته، رسیده است...
تقدیم به یک تمیز.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |