سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد؟
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد؟
سرم شلوغ و ذهنم پر از فکر و برنامه است اما نمیشد که امروز اینجا را به روز نکنم. اینجا محل ثبت درونیترین و بیرونیترین احساسات من است. دیروز رسمن استاد ارجمند چینیام با دروغگویی و وقاحت مرا از گروهش بیرون کرد. بهم گفته که میتوانم تا آخر تابستان بمانم و بعد خود هستم و خودم. من؟ هاه! دیشب بعد از یک سال بی استرس و نگرانی خوابیدم. تو بگو از شوهری بیشرف و حیوان طلاق گرفته باشم. تو بگو این بند که به دست و پام بود، پاره شده یکهو. من هم در جواب ایمیلش که هم رئیس دانشکده را داشت و هم یکی دو نفر دیگر، خیلی شیک و مجلسی ازش تشکر کردم و گفتم که من خیلی هم خوشحالم که دارم میروم. بندهی خدا خبر ندارد که قرار است با یکی از پولدارترین (به معنای فاند کاری) استادهای دانشکده کار کنم. آن هم استرس خودش را دارد. چون اینطوری با این نمایش استادم، من بی هیچ عملکردی به گروه جدید دیگری میروم. اما تا امتحانش نکنم، تا تلاش نکنم، کسی نمیبیند که هر چند خیلی جاها لنگ زدهام، در یک سال اخیر سخت تلاش کردم و جز ناامید شدن، تهدید و ارعاب چیزی از استادم عایدم نشده.
خیلی سخت گذشته بهم این یک سال. به کاوه میگفتم که من اصلن این یک سال گذشته را بخشی از زندگیام به حساب نمیآورم. اما به قول دکتر منافزاده یکی از استادهای دانشکده، زندگی خیلی وقتها بر اساس انصاف و حق نیست. تا به حال فقط شنیده بودم. اما این چند روزه به معنای واقعی کلمه دیدم چهطور حق من ناحق شد و اجازهي دفاع هم بهم داده نشد.
مهم نیست. حالا آرام و رهام. حتا شاید اگر بگویند باید از آمریکا هم بیرون بروی، دلم نسوزد. دلم بیشترش سوخته. جای چندان قابل اشتعالی ندارد!
عنوان از جناب حافظ است.