چه کنم
چه کنم
حکایت ورزش کردن منم، حکایت اون آدمیه که...نمیدونم دقیقن چه حکایت کهنی میتونه وجود داشته باشه در این مورد. هر چی هست، اینه که تقریبن از ترم پاییز قصد داشتم یه تکونی دوباره به خودم بدم. ترم پاییز شلوغ شدم با ددلاین و تلاشهای عبث و فقط تهش تونستم کلاس تانگو برم که البته اگه یه روز برگشتم ایران، میتونم تعریف کنم که کلاس رقص واقعی رفتم و اینا. خلاصه ترم بهار شد و منم گفتم با این کفشهای پاره پوره و این لباس ورزشیهای کهنه که از بوستون داشتم، شرم بر من باد اگه بخوام برم جیم. خلاصه رفتم نزدیکترین فروشگاه لباس و لوازم ورزشی به آپارتمانم و معلوم شد کفشهای نایکی همهشون زشت بودن و لباسها هم گرونتر از بودجهی من. سرآخر آنلاین یه کفش خوشگل نایکی خریدم به قیمت نود دلار و برام فرستادنش و نشون به اون نشون که هنوز یه بار نپوشیدماش و به بهانهی سردی هوا و کثیف بودن خیابونا ازش استفاده نکردم و نشد که برم جیم.
حالا که چه بخوام و چه نخوام دو ماه دیگه برمیگردم، فکر مهمونیها و فامیل و باز هم فامیلها و بالاخره فلونی و ته تهاش مامانم، باعث شده چنان رعشهای بر اندامم مستولی شه که فکر چاقی و اضافهوزن هم اضافه شه به نگرانیهای پیپر و استادم و ویزا و مشکلات اخیر مالیام. خلاصه اینکه تهاش با وجود همهی بدبختیها امروز جمعهاس و من هیچ کاری نکردم و پای مانیتورم نشستم و لبمیتام رو تماشا کردم. باسنمان هم هی بزرگ و بزرگتر شد. چه کنم!