:[
:[
عه از اون پشت دارم یه خارجی میبینم! بهشون میخوره مال اندونزی و اونورا باشن! کاش ژاپنی بود. اونوقت جدی جدی از اتوبوس میپریدم پایین! دختره بامزه س... بلوز و دامن و جوراب مشکی داره و یه شال بنفش انداخته. سلام خانوم خارجی!! پسره که همراشه هم خارجی میزنه.
خب اتوبوس همچنان تکون نمیخوره. همایش خیلی خوب بود. روز اول از صبح تا عصر بود. صبحش صحبت اساتید و بیان مباحث و دستاوردهای مرکز مطالعات کودک. بعد از ظهر تا عصر نشست هم اندیشی اساتید و دانشجویان ادبیات کودک. از اونجا که خیلی پررو و... پررو هستم! منم اجازه گرفتم و توی نشست هم اندیشی درباره ی ادبیات داستانی حرف زدم. بعدش رفتیم باغ ارم و اونجا خون دماغ شدم در حد آبشار نیاگارا :)) از بس از صبح فشارم بالا و پایین شده بود و احساساتی شده بودم کار دست خودم دادم. روز دوم به خوبی روز اول نبود چون جشنواره بود و یه مقدار فنی بود و نصفش رو چرت میزدم :دی (اتوبوس بالاخره راه افتاد.) و برگزیده های کتاب تصویری داستانی رو اعلام کردن. اون لحظه، لحظه ای که نتایج رو اعلام میکردن، حس خاص خوبی داشت. میدونستم نویسنده ها چه حسی دارن. الانم که بهش فکر میکنم بغض گلومو میگیره (اهه اهه) و بعد اومدم خونه. صبح روز اول که رفتم دانشکده ادبیات (تپه ی ارم بود! کله ی کوه!!) سر میز ثبت نام همایش ازم پرسیدن ادبیات کودکی؟ نع. ارشدی؟ نع. برات ایمیل دعوت نامه اومده؟ نع. از بچه های خودمونی دانشگاه شیراز؟ نع. (دقت کنید که از اولش نیشم تا بناگوشم باز بود.) بعد براشون توضیح دادم که ترم آخر ادبیات داستانی هستم و از شهرکرد اومدم. وحشت کردن :)) شروع کردن به پچ پچ کردن تو گوش همدیگه و بعد فهمیدم نمیدونستن برای محل اسکانم چیکار کنن. بهشون توضیح دادم که جای خواب دارم و ناهار و پذیرایی هم نمیخوام و فقط اومدم از همایش استفاده کنم. بهم یه ژتون ناهار دادن. وارد شدم ⌒_⌒
خب بذارید مشروحش رو وقتی رسیدم شهرکرد براتون بگم...