من گنگ انتلکت دیده
من گنگ انتلکت دیده
امروز مشعشع شدم. امروز بیشتر از تمام روزهای عمرم مشعشع شدم. شدت مشعشع شدن من آنقدر زیاد بود که در مسیر کارگاه تا خانه فکر می کردم دوام نمی آورم و دچار انفجار نور می شوم. هم اکنون نیز که در حال نوشتنم متشعشع و نورانی هستم و حال معنوی خاصی به من دست داده است. یکی دو ساعت پیش جهت تعلم و علم آموزی از یکی از اساتید کبیر ادبیات به کارگاه داستان ایشان رفته بودم و آخرین اثر بخت برگشته ام را با خودم برده بودم. خانم خانه دار، دانشجوی انتلکتی، شاعر کلاسیک و دانش آموز دوم راهنمایی که در این جمع بودند این نوید را دادند که با چه معجونی... یا آشی مواجه هستم و معلوم نیست جلسه در کدام عوالم سیر می کند. یک فصل داستان از شاعر کلاسیک قدیمی خوانده شد که رمان بود و به لحاظ تکنیکی فاجعه بود و با نظر مثبت حاضرین مواجه شد و دانشجوی انتلکتی خوانش های فلسفی جالبی به اثر نسبت داد. من هم در مورد آن فصل از زمان صحبت کردم و زمانی که خودم را معرفی کردم و شروع به صحبت درباره ی تکنیک کردم جلسه بهم ریخت چون ملت نمی دانستند ادبیات شاخه ی اصلی، داستان ادبی و داستان ژانری چیست و سعی داشتند به من در به زبان آوردن منظور اصلی ام کمک کنند. ایرادات تکنیکی را گفتم و بعد نوبت داستان بخت برگشته ی خودم رسید. داستانم که پاکنویس شده و پرونده اس بسته شده، یک ایده ی به مرحله ی داستان نرسیده درگیر الفاظ روشنفکرانه و مبهم و غیر داستانی است و تمام دوستان اظهار امیدواری کردند با برطرف کردن ایرادات و کلاً عوض کردن موضوع داستان چیز خوبی می شود. دانشجوی انتلکتی گفتند اولین فاکتوری که یک داستان را داستان می کند زاویه دید آن است. این اثر زاویه دید ندارد و داستان نیست و هیچ خلاقیتی در آن مشاهده نکردند و قابل بررسی نیست و اصلاً موضوع انتخاب شده آنقدر حساس است که من نباید سراغش می رفتم [و توی روح ایشان]. تعدادی از دوستان البته تشویق کردند و گفتند خوب است پتانسیلش را داری. حتماً ادامه بده. و جلسه ختم به خیر شد. اما بعد از کارگاه برای پاسخ به سوالات دانشجوی انتلکتی که ادبیات ژانری چیست با گفتگو با ایشان پرداختم.
من در این جایگاه اعتراف می کنم که تا پیش از آن نمی دانستم انتلکت چه موجودی است.
مکالمه ی من و دانشجوی انتلکت با سرعت 20 نظریه ادبی بر دقیقه و من خوبم شما نمی فهمید پیش رفت و در آن جا تازه من فهمیدم نویسندگی ربطی به تکنیک و ذوق و تخیل ندارد و آدم تا نظریه ی والتر و باختین و فرمالیسم بلد نباشد نمی تواند داستان بنویسد. در پانزده دقیقه ای که به مکالمه گذشت در من میل عجیبی به خشونت و پیدا شد که خوشبختانه به دلیل بهت زدگی شدید اولیه در برخورد با دانشجوی انتلکت نتوانست محقق شود. احساس سرگیجه، کرختی، گیجی و گنگی، از دست دادن قدرت تکلم به مدت بیست ثانیه و دیدن هاله ی نور بالای سر و دور بدن از آثار این پانزده دقیقه مکالمه بود. بعضی از این آثار مانند منگی و بهت زدگی همچنان به قوت خود باقی هستند.
پس از ترک محل مکالمه خنده های هیستیریک و یکریز حرف زدن با خود، و پس از رسیدن به خانه زار زدن، از آثار ثانویه بودند.
این یک داستان واقعی است. انتلکت ها واقعی هستند. من قربانی این تجربه ی تلخ واقعی هستم و مطمئن نیستم که آثار آن تا چه مدت باقی بمانند. از انتلکت ها دوری کنید. انتلکت ها برای سلامتی ما و خود مضر هستند و بدن ما تاب این انوار مشعشع را ندارد.
صلوات بر ارواح پدر تمامی انتلکت ها.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |