کم لطفی
کم لطفی
حیف نیست این خاطرات خوب رو نمینویسم یا مث الان میام یه اشاره ای میکنم؟!
آدم شو امیر بیا بنویس عزیزم :))
آقا جاتون خالی دیشب ساعت 1.30 بارون شروع شد تو گروه نوشتم کی میاد بریم بیرون که رضا و عماد گفتن بریم
رفتم دنبالشون رفتیم پارک ملت
یهو بارون شدید شد.شدیییییییید بهاری.خیس خیس شدیم.یعنی داغون ها :)) ولی خیلی حال داد.بعد که بارون آروم شد یه دور هم اضافه دور پارک راه رفتیم.حدود 5 بود که خوابیدم
تو راه برگشت پام خواب رفته بود خیلی عحیب بود.اصا پدال ها رو حس نمیکردم.با دست پامو برمیداشتم میذاشتم رو پدال ترمز :))
صبحم که زود بیدار شدم رفتم امتحان.گند هم زدم
بعدم رفتیم بیرون
الانم مث خر خوابم میاد میترسم فردا بیدار نشم....
___
روابطم با آدما بفهمی نفهمی پیچیده شده
یعنی یه جوری شده
اصا نفهمیدم پ.ا چرا دیشب ناراحت شد
یعنی واقعا حتی یه حدس هم ندارم بزنم
نمیدونم از من ناراحته یا از چیز دیگه ای
واسه همین امروز اصا بهش مسیج ندادم.نمیخواستم حالشو بدتر کنم
ولی میترسم که مثلا مسیج دادن کار درستی میبوده باشه
هرچند که با حرف اونروز دوستش تصمیم گرفتم که خیلی دیگه کاریش نداشته باشم
(کاریش نداشته باشمِ خوب!یعنی مزاحمش نباشم و اینا)
ولی خب پنهان نمیکنم که شخصیت بزرگ و عجیبی داره
و با این اتفاقایی که حدس میزنم داره میفته تو زندگیش این روزا
نمیدونم که رفتار درست چیه.صرفا میخوام خوب باشه.و کاش خوب باشه
خدایا کمک کن خوب باشه
____
از بقیه قطع امید کردم.یعنی کلا ها :))
به خود پ.ا هم امید ندارم
ولی هنوز امید دارم که تو زندگیش مایه ی خیر باشم
باعث خوبی و شادی و اینا باشم...
ولی بقیه.... پاکِ پاک.منم و من