نقش!
نقش!
خلاصه که آقا
امروز
اولا که بارون اومد با احمد رفتیم تو حاشیه ی رِیس نشستیم دوغ و چیپس خوردیم
زیر اون بارون و طوفان و اینا :))
بعد اینکه
اصا نوشتم دیروز رفتیم آهنگ رو کامل ترش کردیم
خوندیم
نه این قسمتو ننوشتم فک کنم
خلاصه :))
بعد اینکه
آقا
با پ.ا نقش بازی کردیم دوباره
امشب کلی حرف لاو زدم
خیلیاش واقعی بود
خیلیاش ها
اصا همه ش
بود :|
و من همه ش رو یا استفاده کردم
یا حروم
یعنی نمیدونم بعدا باورش میشه اینا واقعی بود یا نه
یعنی نه اینکه عاشقش شدم ها
منظورم این نیست
منظورم اینه که حرفایی که زدم واقعی بود همین :))
و خب
دختر خیلی خوبیه
و همین دیگه
جالب بود
وسط نقش هم یادم اومد فردا کلاس داره
و باید بره بخوابه
و نیمه کاره موند
ولی خب
خیلی از حرفارو زدم
امیدوارم نارحت نشده باشه.و شاد باشه و شاد باشه همیشه
و اینکه
داستان احسان و مونا که توی آموزشگاه هنری بودن
رفتن اردو
و رضا میخواست یه حرف مهم به مونا بزنه رو
فراموش نکنم
با سپاس!
شب خوش