تنهايي ام ؛
دختركي است معصوم
با موهايي پريشان
زخم خورده ي شبيخون هاي زندگي
دستش را مي گيرم
روي پاهايم مي نشانم
موهايش را مي بافم
و برايش از شمعداني ها مي گويم
او
مي گريد
و دستي دلم را چنگ مي زند
تنهايي ام
چه قدر غمگين است.....
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |