کمی عاقلانه تر فکر کنم...
کمی عاقلانه تر فکر کنم...
خدا قبل از اون روز، مرگ من رو بیاره...
ارباب رو وکیل خودم کردم برای اینکه هرکاری میخواد با سهم من از چهارتیکه زمین پدری انجام بده... میخواد همه رو ببخشه یا تا اخرین قطره شونم نگذره!
چهار تیکه زمین پدری داریم که به اندازه نوک ناخن هیچکدوم از داداشهام ارزش ندارن پیشم.ولی خب شیطان رجیم بین ما قرار گرفته و میخواد جدامون کنه از هم... اگه همه مثل هم فکر میکردیم...اگه فضولی ها و دخالت های دیگران نبود، خیلی خوب میشد...
به زمین ها علاقه ای ندارم...به جز تباه کردن بچگی هام چیزی ازشون ندیدم.اما فقط دوست دارم در زادگاه خودم یه تیکه زمین داشته باشم ،برای روزی که چرخ زمانه بد چرخید و هیچ چیزی نداشتم...بتونم بگم لا اقل به اندازه یک قبر ،از کره ی زمین به نامم هست.فقط همین ...
به قول ارباب : خدا حتما یه چیزی میدونسته که دقیقا تو اون نقطه من رو به زمین فرستاده. حتی اگر باقی عمرم در لس آنجلس باشم، بازهم ریشه در اونجا دارم...
+اولش میخواستم برای جدایی نیوفتادن بینمون ،از حقم بگذرم...من به اون زمین ها علاقه ندارم، ولی یکی ممکنه داشته باشه و باهاشون سرگرم بشه...عاقلانه که فکر کردم، دیدم ممکنه تو سی سالگی نظرم این نباشه، خلاصه ریش و قیچی رو دادم دست ارباب...
راجع به من و .... : زمین و زمان بهانه است...اگر تو کسی رو دوست داشته باشی، حتی بهت بی توجهی و بی محلی هم بکنه باز هم دوستش داری، اگر کسی دوستت نداشته باشه،تمام دنیا رو بهش بده، باز هم دوستت نداره..
راجع به من و ارباب: هیچ گونه رابطه ی ارادت و دوست داشتن دو نفره ای تا آخر دنیا دووم نمی آره ،مگر به خواست هر دو نفر.
اگه کسی دوستت نداشته باشه ،هرچقدر فداکاری کنی، هرچقدر تو از حقت بگذری، هرجقدر تو کوتاه بیای اون بدتر میشه...
میتونه از این جمله ام برداشت ازدواجی هم بشه(الکی مثلا من مشاور خانوادم!) اگه یه روز شریک زندگیت تصمیم جدیشو گرفته بود که ولت کنه،هیچ مقاومتی از خودت نشون نده... ایشتیخ تیشتیخ! یعنی یه پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایانه...
++عشق یه سره، مایه دردسره (...)