اعتراف آخر شبی...
اعتراف آخر شبی...
تو یکی از پست هاش نوشته بودم از زنهای چادری متنفرم.
واقعا اون روز متنفر بودم ها ...یعنی زن چادری میدیدم حالم به هم میخورد!
میخوام توبه کنم از اون حرکت همون روز، چون صد در صد مقصر خودم بودم ولی چشمام بسته بود انگار و نمی دیدم.
هفته ی قبلش رفته بودم یه جایی یه درخواستی داده بودم ،گفتن ده روز کاری طول میکشه تا جوابش بیاد...
منم ده روز بعد رفتم.یه دختره چادری اونجا بود.پرسیدم درخواستم آماده است؟ شروع کرد به طرز عقده ایـــانه ای برام توضیح دادن که منظور از ده روز کاری ، ده روز کاریه نه ده روز عادی.یعنی روزهایی که کارمندا میرن سر کار .کارم بدجور گیر بود و حوصله شنیدن این حرفها رو نداشتم...گفت یعنی تعطیلیا رو در نظر نگیر و اینها... دیگه نذاشتم ادامه بده چند تا دری وری زیر لب گفتم مبنی بر اینکه مرده شور همه تونو ببرن و غضبناک و با چهره ای برافروخته اومدم بیرون...گفتم دیگه تمامه کارم. "و ذا النون اذ ذهب مغاضبا، فظن ان لن نقدر علیه ..."
یه هفته بعد رفتم اونجا ..همون روزی که نوشتم از چادری ها متنفرم...بار دوم رفتم پیش همون دختره.ده روز کاری تمو شده بود دیگه،پرسیدم کار من آماده است... گفت :آقای فلانی...من مخصوصا کار شمارو نگه داشتم.همون روزی که شما اونجوری از در رفتی بیرون ، همون روز هم آماده شده بود ...منتها شما اصلا اجازه ندادی من حرف بزنم... کاش جرات و جسارت و شعورشو داشتم که اونجا مثل مرد زبان به سخن باز کنم و بگم : حقیقتا حق با شماست.من معذرت میخوام که اون حرکت زشت رو انجام دادم.مات و مبهوت برگه ای بودم که داد دستم. یه گیر بزرگتر افتاده بود تو کارم... نتیجه اخلاقی : غر زدن فقط باعث ایجاد گره میشه.هرچه بیشتر غر بزنی، گره های بیشتری تو کارت ایجاد میشه...
"فنادا فی الظلمات ان لا اله الا انت، سبحانک انی کنت من الظالمین"