کلاس پیرمردا
کلاس پیرمردا
روز اول که می خواستم برم سر این کلاس مسئول آموزش گفت: این کلاس فک کنم برات سخت باشه خیلی شلوغن و همشون هم از این پیرمردان. رفتم داخل کلاس دیدم اره مث اینکه درست می گفت متوسط سنی کلاس خیلی بیشتر از 40 سال بود. احتمالا اکثرا بالای 50 سال بودن. خخخخ. حالا بیا و با اینا سر و کله بزن. با خودم گفتم آغا تو چکار داری اصلا بی خیال تو درستو بده برو. ماژیک رو برداشتم و روی وایت برد نوشتم به نام خدا. یهو شنیدم یکی داره مث زمانی که کلاس اول دبستان املا می نوشتیم بلند بلند کلمات رو با صدا کشی می خونه و می نویسه بِ ه نااااااا م ِ خُ د ا. روم به تابلو بود. نمی دونم کسی متوجه شد که من از خنده خشک شدم یا نه. خلاصه داشتم از خنده منفجر می شدم و چون جلسه اول بود و باید ابهتم رو حفظ می کردم یه نفس عمیق کشیدم و به زور جلوی خودمو گرفتم. و درس رو شروع کردم. ای خدا حالا من چطوری باید به اینا شیمی درس بدم. هر کلمه می نوشتم باید صداکشی می کردم و با ذکر کسره و فتحه و ضمه به سمع و نظرشون می رسوندم. مثل اینکه کلاس دیکته بود نه شیمی. بعد از کلاس همه دورم جمع شده بودن که بگن استاد به ما رحم کن. آخه پدر من این دم آخری مدرک گرفتنت دیگه چیه. من دردمو به کی باید بگم وقتی همه برا نمره کارت عابر بانک نشون می دن
+ خدایا عاقبت این مملکت رو ختم به خیر کن...