موچیم به توان n
موچیم به توان n
بعضی وقتا تصمیم می گیرم آدرس وبلاگمو تغییر بدم و به صورت گمنام فعالیتمو ادامه بدم. اونوقت می تونم هر نوع خزعبلی بنویسم و بعدها ازشون استفاده کنم. قدیما راحت تر می تونستم احساسات و دلتنگی ها رو بنویسم. اما حالا 99 درصد حرفام حرفای عادی روزمره س و قبلا من ید طولایی در نوشتن احساسات من درآوردی خودم داشتم.
خب دارن اذان می گن من برم ادای فرایض و از این حرفا یا به عبارتی دیدار با محبوب و بازم از این حرفا بعد بیام بنویسم.
غروبی داشتم تو مقالات می گشتم دنبال نانوذره های آنتی باکتریال بعد رسیدم به کاربرداشون و رسیدم به سازه های دریایی و دریا و پخخخخخخخ. اصولا دریا یه حال و هوای دیگه س. دریا که اومد وسط حس کردم که دل من الان چقد پر از حرفه. بازم طبق معمول از زیر کار در رفتم و رفتم و رفتم تو فکر. و شاید هم همون حس همیشگی. اولش فکر کردم اگه الان وبلاگم گمنام بود و خانواده محترم جز مخاطبین نبودن شروع می کردم از هر در چرت و پرت گفتن و نوشتن جملات دپرس منشانه و غم انگیز مآبانه و ویژژژژژژژژژژژژژژ می زدم تو فاز افسردگی. اوووف بعدش یه لبخندی اومد رو لبام و با خودم گفتم خوبه اینا هستن و من الکی الکی و دستی دستی از این فازا برا خودم نمی سازم. آره خیلی خوبه. خلاصه خدا رو شکر که یه دختر دیوانه توی خلوت خودش هم نمی تونه فاز دپرسگونه به خودش بگیره و از هر طرف امواج منفی جذب کنه. ولی خب می تونه به جای همه ی اینا بگه که آغا بیاین خرگ بکاریم کلیییییی سود توشه ها. من افق های روشنی تو خرگ می بینم. ببینید کی گفتم.