عصبانی
عصبانی
به قول یکی از بچه ها که آپ میکنه همیشه اول سلام میکنه.
سلام!
دیروز دیگه رفتم سراغ جزوههام که برم توی فاز امتحانات. از ۱۶ اُم شروع میشن.
دو دور جزوه ی امتحان اول رو خوندم حالا باید برم نمونه سوال حل کنم چون بهم ثابت شده n بار هم جزوه بخوونی به اندازه سوال حل کردن تاثیرگذار نیست.
الانم مقاله و پاورپوینت و مخلفات درس اول رو ایمیل کردم برای استاد. خدا رو شکر این ترم همگروهی نشدم با دوستام چون تشویقم میکردن که ارائه ندم مقاله رو و قطعا نمرم کم میشد. نه که حالا ۲۰ شم هااااا... نه... ولی خوبه میگم تلاشم رو کردم...هر چی شد،شد دیگه...
خیلی دلم گرفته... وارده یه فازه گندی شدم که.... دیروز اصلا دلم نخواست که نماز بخونم... و با این حال گند و به زور و اجبار نماز خوندن به درد عمه م میخوره خب مگه آدم کسی رو دوست داشته باشه به زور باهاش حرف میزنه؟؟؟ اگر اینطوریه که این دوست داشتن نیست که... واقعا بیشعورم. من اگر ادعام میشه خدا رو دوست دارم نیاز به زور ندارم نیاز به اجبار نیست... باید از سر ذوق برم بشینم باهاش حرف بزنم...
هرچند خودش میدونه چرا ناراحتم ولی دیروز و امروز حس کردم اینکه بشینم روی سجاده و براش توضیح بدم کاره بیخودیه چون هرکاری بخواد میکنه و به من گوش نمیده... خیلی بی انصافم میدونم معذرت میخوام... این یه ذره حال خوشی که داشتم از تو بوده... ولی من یه خوشی بزرگتر میخوام پُرو دیدیی خدا؟ من خیلی پُروم...
بزار دیگه آبروبَری نکنم خدا... بزار بقیه حرفا بمونه بین خودمون ولی واقعا جز تو هیچکسی رو ندارم... نمیدونم چرا دارم وبلاگ مینویسم برات ولی نمازمو نمیخونم میشه اینبارو فاکتور بگیرییم و با آیین مجازیی حرف بزنیم؟! غیر از اینه که هدف حرف زدن با توئه؟!
+خیلی ادعای عاشقی کردم... ولی عملا هیچی نیستم. از این عصبانیم. از این غصه م میشه