دوست با معرفته من!
دوست با معرفته من!
دلم گرفته... هفته گذشته خیلی سختم بود... فهمیدم که آدم باید همیشه فقط به خودش و خدا تکیه کنه و بس.
واقعا دوست یه معقوله چرتیه که حد نداره. وقتی اوضاع سخت میشه همه به فکر خودشون هستن. که کمتر اذیت بشن و بقیه هم به جهنم دیگه.
تنها و تنها کسی که من بهش رسیدم و آرامش بهم میده خداس. دوستم کاریی کرد که فاتحه ی هرچی دوسته خوندم. واقعا ادم چقدر میتونه پرو باشه که ۴۰-۵۰ صفحه ترجمه رو بندازه گردن یکی و آخرشم حتی نتونه از اون متنهای فارسی یه سریی اسلاید درست کنه و ارائه بده. صاف بزاره شبی که فرداش ارائه دارید بگه نمیتونه.
خیلی مریض بودم تازه آمپول زده بودم و گفتم کاریی ندارم دیگه اسلایدهای استاد() رو درست کردم و میرم میدرخشم دیگه. بزار بخوابم که چشمام ال نشه بل نشه... لاک بزنم و غیره...
خبر نداشتم این دوست با معرفتم لحظه آخر همه چیزو میندازه گردن خودم. تا ۵ صبح نشستم اسلایدهای خانوم رو درست کردم و معلومه دیگه اصلا نتونستم یه دور هم شده درست و حسابی اسلایدهای استاد رو بخونم و خوابالو رفتم گند زدم.
طفلک استاد میگفت«استرس داشتی عیب نداره، خوب بودی» خبر نداشت من اصلا خواب بودم موقعه ارائه فقط اسلایدها رو میخوندم
آخر سر که دو تا ارائه تموم شد(اصلا سرکلاس هم نیومده بود)... دوستم زنگ زده شماره حسابت رو بده پول ترجمه رو برات واریز کنم تو زحمت کشیدی!!! یعنی حاضر بودم یکی بخوابونم زیر گوشش دلم خنک شه ولی مثل احمقا گفتم عیب نداره پیش میاد دیگه.پول برای چی بدی. من کاره خودم بوده و خودم باید انجام میدادم(آخه نوکر خانم هستم).
ولی به خداوندی خدا قسم دیگه هیچ آدمی رو دوست محسوب نمیکنم اینا قاتل جُون ادم هستن. بیشعور. کلی فحشش دادم توی دلم. ولی چه فایده الان به ریش من هم میخنده. میگه یه دختره خنگ گیر اوردم هرکاری بش بگم میکنه!!!
ارائه دوم (که ارائه ی خانوم باید میبود) خیلی عالی شد و استاد گفت از بین ارائه های که داشتیم خانم شین جزو بهترینا بوده. خدا رو شکر ولی چه فایده من میخواستم اونور بدرخشم
الانم حالم بده... یعنی اون شب اینقدر فشار و استرس بهم وارد شد که حالم وحشتناکه الان. برای اینه که دوستم رو نمیبخشم. خب لعنتی ۴ تا اسلاید درست کنی چیه آخه.
برنامه نویسی که ازش نوشته بودم اتفاقا دختر بود و خیلیم خوش اخلاق. خدا رو شکر برام آماده کرده پروژه رو. دقیقا همون چیزیه که من میخوام. فقط باید بشینم یکم چم و خم کدها دستم بیاد وگرنه چون خودم براش همه چیزو تحلیل کردم مشکلی از لحاظ انالیز کردن نتایج ندارم.
حالا استاد گفته ۲۷ و ۲۸ خرداد باید بیایید و کدها و خروجی کار رو ببینم. من اما میخوام چند روز دیگه که سرماخوردگیم خوب شد بش ایمیل بزنم و برم پیشش تحویل بدم کارم رو. چون اونروز بچه های دیگه میان من استرس میگیرم خدا کنه قبول کنه و نمرم رو بده تموم شه بره پی کارش.الان خیلی گیج و منگم وگرنه همین الان بش ایمیل میدادم و فردا میرفتم پیشش.
چند شب پیش با یکی از دوستام داشتم حرف میزدم یهو دیدم وسط حرفامون آف شد و دیگه آنلاین نشد . فکر کردم نتش تموم شده نگو همون موقعه پدرش سکته مغزی کرده و فوت شده اینقدر غصه ی اون طفلی رو خوردم. خدایا بهش صبر بده
بعضی وقتا مبیبنم a انلاینه خیلی ناراحت میشم و حس عذاب وجدان دارم که من مقصرم و تنهاش گذاشتم و الان بچه تنهاس که برم و باهاش حرف بزنم ولی خب واقعا خودم خورد میشدم توی اون رابطه. یه ذره اعتماد به نفس و غرور نداشتم. حس میکردم هیچم. هیچ... فکر کن تو کسی رو دوست داشته باشی و اون راه به راه بیاد بگه کاش یه دختره دیگه برام جور میشد/جور میکردی
فکر میکنه لابد با کسی هستم که فراموشش کردم. ولی خدا شاهده هیچکی توی زندگیم نیست. فقط دلم نمیخواد گریه کنم و ناراحت باشم.
+نمیدونم چرا یهو الان حس کردم دلم برای استاد تنگ شده برای خوده خودش ها بخدا تا حالا دلم براش تنگ نشده بود این اولین دفعه س حتی حاضرم ریسک لو رفتن پروژه رو به جون بخرم اما برم ببینمش(حقیقتو اخر لو دادم)...خدا بخیر بگذرونه... از بس که شکست خوردم توی دوست داشتن دیگه فکر نمیکنم این یکی هم به نتیجه ایی برسه. مگه خوده خدا یه کاریی کنه و برامون آستین بالا بزنه. چون واقعا فکر میکنم مناسب هم هستیم. اگر نرم پیشش که تا ۲۷ ام (روز امتحان درسش) نمیبینمش که...
++پنج شنبه که گند زدم حتی نتونستم نگاش کنم. چه برسه به نگاه عمیق(!) مثلا میخواستم دوست داشتنمو نشونش بدم اگر دوست بی معرفتم خودش ارائه میداد، من الان شده بودم مامانه بچه های استاد
+++واقعا حالم بده خدا جون شفام بده... همه چیزو از تو دارم... از ته دل دارم میگم که بهترین روزای زندگیم از وقتی شروع شدن که شروع کردم به حرف زدن با تو و توکل کردن به تو...