بیشتر از چهار ساعت خوابیده م. هر یه ساعت بیدار شده م و نخواستم که بیدار باشم. نخواستم که این دنیا رو تحمل کنم و خوابیده م که برم توی دنیای خنده داری که توش زن داشتم!
نسرین اومده که لپ تابو ببره و من فقط رفتم یه سلام بهش کرده م و بیخیال درک و شعور اجتماعی و روابط خانوادگی شده م و اومدم بیرون. فردا امتحان ریاضی دارم و حتا نمیدونم چطور باید نقطه عطف پیدا کنم و حسشم نیست! میفهمید؟
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |