صبح تا حالا دارم به خودم میگم بابا این از تعارفهای معموله ولی حالیم نمیشه :دی
صبح تا حالا دارم به خودم میگم بابا این از تعارفهای معموله ولی حالیم نمیشه :دی
اینقد یه ساله از خونه بیرون نرفتم و با هیشکی حرف نزدم که معاشرت کردن یادم رفته D: امروز صبح تو راه آزمون پیاده شدم که برم از یه سوپری که سوپری محله مونم نبود و منم نمیشناخت کیک بگیرم و شرمسارانه بهش گفتم شرمنده من پول همرام نیست میشه این سه و چهارصدو کارت بکشم؟ آقاهه که همسنِ آقاجون خدابیامرزم بود گفت خواهش میکنم دخترم دشمنت شرمنده اگه کارتم نداشتی قابلتو نداشت. و من صبح تا حالا دارم ذوقمرگ میشم D:
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |