خیلی راحت تر از چیزی که فکر میکنن. زمان همیشه همه چیزو حل میکنه. چون همه چیزو پاک میکنه.
دوسال پیش نمیتونستم هیچ شبی رو بدون حرف زدن باهاش سحر کنم. واسه همینم گند زدم به همه چی تا جایی که مجبور شدم. و عادت کردم. دوسال پیش هروقت حرف جدا شدن بود من همش به روزمرگی هامون فکر میکردم. به اینکه یه لاک جدید میخرم و کسی نیست که براش بزنمش. به اینکه با مهدی دعوام میشه و کسی نیست که پیشش گریه کنم. به اینکه کسی نباشه که بگه: کمرت خوبه؟
فکر میکردم نمیتونم این نبودنشو تحمل کنم. اما تونستم. مستقل شدم. سخت بود اما من بهش عادت کردم. چون تقریبا همه شونو فراموش کردم.
الان داره تاریخ تکرار میشه. داریم جدا میشیم. این بار بدون هیچ آرزویی و برای همیشه. فکر حذف همه ی رویاهایی که واسه آینده مون داشتم دیوونه م میکنه. فکر اینکه هیچوقت اون همه چیزایی که واسش نوشتم به دستش نمیرسن. اینکه اون خرس کذایی هیچوقت مال من نمیشه و هیچوقت زیر اولین بارون خیس خیس نمیشیم. میدونی؟ رویاهام خیلی بیشتر از این حرفان. و من با تک تکشون زندگی کرده م. الان میفهمم که باید حذفشون کنم. واسه ی همیشه.
دوسال دیگه همه ی اینا از ذهنم پاک میشن. میشم یه سارای خالی. با یه عالمه خاطره ی محو.
توی Room جوی به جک جریانو میگه. اینکه چه اتفاقی واسش افتاده. جک جیغ میزنه. بهش میگه که داره دروغ میگه و ازش متنفره. فرداش جک با همه چی کنار میاد. با واقعیتای جدید.
این قابلیتیه که همه ی آدما دارن. این اتفاقیه که برای من میفته.