سخن 242
سخن 242
تا تن پوش چرکین روزهای ناگوارم از ذهن ها شسته شود
و خاطره ای از لبخند و مهربانی ها ماندگار بر دل اسفندی ماه
و کسالتی ها که حاکم باشد بر کلاس، باید دلی بتکانیم دم عید در طبیعت
و بارقه ای که زمزمه می شود از زبان بچه ها
و بهانه ای می سازیم برای نفسی به دور از بوی نفت کلاس
و آشتی با بوی نفس های تازه ی نم باران
و چه کودکانه بهانه ها جور میکنیم تا مبهم باشیم برای با هم بودن ها
اما تردید میپیچد از پاهایم ،و می رسد به باورم هایم
تا نه را راحت بگویم به دل بی تاب بچه ها
اما مگر می شود این همه شوق با هم بودن ها را از آنها گرفت
می بارم در درونم از غصه ی این همه اشیاقی که در چشمانشان به نظاره نشستم
در مانده ی دل خویش و بچه ها می شوم
و رضایت میدم برای سفری کوتاه برای فردا
آهنگ وا شدن گل می رسد به گوشم از کلاس
و هر کسی کنجکاو، که با کدامین رفیقش همسفره شود
ولی با تردید، به باورهایش اعتماد نمیکند
یکی پس از دیگری علامت سوال برایم میفرستن با کلامشان
تا مطمئن از سفر فردا
با کوله باری از امید و آرزو، و خوشحالی در دل راهی منزل ها
با فکر فردا گویا به شبنم روی گل ها هم خوابی نیامد
و مه حاکم شد بر رویایی شیرین ما
و بارانش نم نمک میبارید و رویاهایمان نیز خیس می شد
اما باور من امیدش به خورشید بود
و مهربانی فردا،که پیام دادم فردا را مهربانی ها با ماست
و صبح لبخندش تلخ بود، که رسیدیم
و باورم خورشید را دعوت کرد به میان ما
مصرع اول شعر را باید توی کلاس میخواندیم از سفر
و همه از سرتا پا گوش، برای سرودنش
وعده که تمام شد بستیم کوله باری
آرام آرام سوار موج خیال خویش
و هرکسی ثبت میکرد یادگاری از جانب خویش
و گاهی قدم هایشان آهسته میشد
آنکس که توشه ای به همراه نداشت
اما غافل از اینکه توشه سفر ما همدلی بیش نیست
لحظه های هم قدمی و رسیدن ها، هم کلامی ها و خنده ها
و گاهی اعتراض از خیس شدن قدم هایت از شبنم به انتظار
همه ثبت می شود در خاطرم...
از سبزه ها که بگذریم می رسیم سر وعده
کوهی که نشیمنگاه من و توست
و هرکسی جایی برای همسفره شدن ها
و تنقلاتی که توشه ی سفر توست مرا مهمان میکنی جانا !!
من دلخوشم به اینکه هر از گاهی مرا مخاطب میکنی به کلام ات
تا شریک لبخند مهربانی هایت باشم
و مرا به تصویرت میگیری تا دفتر خاطراتت را کامل کنی
و من مجذوب می شوم غرق لبخند شدن هایت
برای آهنگی که رفیقت حتی برایم نیمه خوانده باشد
و لذتش را تو راه برگشت دوچندان با هم چشیدیم
اینک رسیدن و گذشتن و قدم زدن در خاطرات این سفر
مصرع دوم شعری بود که باهم سرودیم
و این شعر بهترین شعر زندگی من خواهد بود
و هر بار با خواندنش گونه ام نم می گیرد
و دل زمستانه ترین حالم بهاری...