۷
۷
لبخند زدم، تبریک گفتم، اما توی گلویم یک بغض بزرگ بود. تمام سعی ام را کردم که جلوی کسی اشکهایم نریزد. اما صورت مثل گچ سفیدم و چشمهای غمگینم رسوایم میکرد. نه اینکه از بارداریش ناراحت شده باشم، نه... اما چیزی به من میگفت این نگاههای ترحم آمیز را باید تا زمانی که بچههایم بزرگ میشوند تحمل کنم. نگاههای ترحم آمیز بقیه حتی روز زایمانت هم دست از سرت برنمیدارند.
« آخی عزیزم... بعد از هشت سال بچه دار شده... نگاه کن چه ذوقی داره... طفلکی چقدر اذیت شد تا خدا بهش این بچه رو داد...»
وای به حالم اگر بچه ام کمی غیر طبیعی باشد... اگر مشکلی داشته باشد،
« الهی بمیرم، بعد این همه سال بچه دار شد آخرش هم اینجوری... وقتی زوری زوری ازخدا بچه می خواد همین میشه دیگه...»
و هزارتا حرف و جمله مثلا ابراز همدردی که بیشتر روح آدم را میخورند تا چیز دیگر...
همان روزها بازار ترحم شروع شد. اعضای خانواده مهربان و اعضای خانواده من هر شب خواب میدیدند که من باردار شدهام... که همیشه دلشان روشن بود که من هم بچه دار میشوم... که معرفی کردن دکتر و کنجکاو شدنشان بیشتر شد... که هربار پرسیدند آخر نفهمیدی مشکل از کیست؟... که من آنقدر حساس شدم که میترسیدم بروم توی جمعشان... آنقدر حساس که شکم برآمدهاش کج دهنی میکرد به من... وقتی دور هم جمع میشدیم مرتب آرزوی این روز را برای من میکردند... که مادرم یواشکی وقتی فهمید گریه کرد.. که هربار شنید اشک ریخت به حال دخترکش...
گله میکردم به خدا، حرفهای دلم پر بغض شده بود.
وقتی فسقلی دنیا آمد، میترسیدم بروم سر سلامتی... نکند بگویند قدم نحس است زنی که بچه ندارد. ولی به اصرار بقیه رفتم. ازترس اینکه بگویند حسادت میکند رفتم.
فسقلی خوابیده بود میان تخت، مادرش دراز کشیده بود کنارش. رنگ پریدهاش معلوم می کرد که حالش خوب نیست. از ته دل برایش دعا کردم. چقدر مادر شدن بهش میآمد. هزاربار خدارا شکر که درگیر پروسه درمان نشده بود. نگاه فسقلی کردم و دلم رفت برایش. وقتی خواستیم بیرون برویم مادرش گفت هر وقت دوست داشتی بیا. خودش هم گفت. یعنی ما از آن فکرها نمیکنیم. یعنی دلت را نمیشکنیم.
چند ماه دیگر یک سالش می شود. فسقلی را میگویم. به من هیچ نمیگویند نکند حساس شوم. ولی به بقیه چرا! « اینجوری نگیرش، نبوسش، اسمش را درست بگو» ولی من را نه... میترسند بغض کنم یا دلنازکی کنم. ترحمشان قابل درک است.. دلسوزیشان هم.
گاهی از خدا یک چیز میخواهم، اینکه نگذارد من برای کسی ترحم کنم. مرا از ترحم کردن حفظ کند. ترحم بد است. غرورت را، شخصیتت را، احساسات را نابود میکند.
پینوشت: قول بدهید به کسی ترحم نکنید... به هیچ کس!