۱۵
۱۵
با این احتمال تا چندین ساعت سر می کنم. مرتب امیدوارم که زیاد نشوند. که قطره قطره بماند تا یک امید شیرین توی دلم جوانه بزند. که من هم بالاخره دارم مادر میشوم. میتوانم نه ماه دیگر یک موجود ظریف را توی دستهایم بگیرم که وجودش از من و مهربان است. خوش به حال مردها که سیکل ندارند. هیچ قطره سرخی امیدشان را ناامید نمیکند. هیچ دردی دهن کجی نمیکند به آرزوهای بزرگ و کوچکشان. البته هروقت فکرش را میکنم میبینم اگر به دغدغه امرار معاش دغدغه چرا این ماه باردار نشدم اضافه میشد چه کلکسیونی از دردها میشدند. آنوقت جایشان موزه لوور بود. بعدش فکر میکنم که گفته که سیکل ندارند؟ مگر روزهای اول نباید دردکش زنهای رنجورشان باشند و هجوم اشکها و غمها را مهار کنند و سنگ صبور باشند؟ چرا آنها هم سیکل دارن، سیکلشان دردناکتر است... دیدن درد کشیدن یک عزیز سخت است. میشود درد خودت. از درد خودت دردناکتر است.
پینوشت: وقتی بیانگیزگی زندگی میرسد به رابطه من و مهربان نگران کننده میشود... آنوقت با خودم میگویم به جهنم که این ماه بچهای نصیبم نشد. باید هوای دل پسر بچه توی وجود مهربان را داشته باشم.