92
92
به ورقه هاى نارنجى رو به رويم نگاه ميكنم ... انواع فرمول ها و نكات ريز و درشت و كالوين و كربس و چرخه ى فوليكولى و لوتئال و ... چقدر مطلب ...در استخوان هايم ،احساس لرز دارم ... سرم را ميگذارم روى ساعد دستم ... چقدر سرم سنگين است ! چشم هايم را ميبندم ، جز صداى ورق خوردن كتاب و دفتر و تماس نوك خودكار با كاغذ و گاهى پچ پچ هاى خفه ، صداى نمى آيد ، پهلويم تير ميكشد ، دست چپم را روى پهلويم فشار ميدهم تا كمى آرام شود ! يادم مى افتد ديشب آنقدر خسته بودم ، يادم رفت پتو رويم بكشم و پنجره هم باز بود و موهايم هم خيس ... اى واى گمانم بازهم سرما خورده ام ...
.
.
.
با تماس دستى سر شانه ام ، ميپرم و نفهميدم چقدر گذشته ... دختركى كه در انتهايى ترين ميز كتابخانه مينشيند ، با كتاب مزخرف فيزيكش بالاى سرم است ... صدبار به او گفته ام تست تاليفى نزن ... بازهم رفته سراغ همان چرنديات ... سوال مسخره ى نوسانش را ميخوانم ... سريع و نامنظم حلش را برايش مينويسم و ميدهم دستش كه زودتر برود! چند سوال بى سر و ته ميپرسد و ميبيند حوصله ندارم ، ميرود پى كارش ... دوباره سرم را روى ميز ميگذارم ... اينبار نمى فهمم چى بى دليل اشك هايم ، راهشان را روى صورتم باز كرده اند ... و همه ى وزن دنيا سنگينى ميكند روى دلم ... و قطره هاى اشك انگار مسابقه گذاشته اند ... چقدر اين روزها از همه چيز و همه كس خسته ام !
.
.
.
با تماس دستى سر شانه ام ، ميپرم و نفهميدم چقدر گذشته ... دختركى كه در انتهايى ترين ميز كتابخانه مينشيند ، با كتاب مزخرف فيزيكش بالاى سرم است ... صدبار به او گفته ام تست تاليفى نزن ... بازهم رفته سراغ همان چرنديات ... سوال مسخره ى نوسانش را ميخوانم ... سريع و نامنظم حلش را برايش مينويسم و ميدهم دستش كه زودتر برود! چند سوال بى سر و ته ميپرسد و ميبيند حوصله ندارم ، ميرود پى كارش ... دوباره سرم را روى ميز ميگذارم ... اينبار نمى فهمم چى بى دليل اشك هايم ، راهشان را روى صورتم باز كرده اند ... و همه ى وزن دنيا سنگينى ميكند روى دلم ... و قطره هاى اشك انگار مسابقه گذاشته اند ... چقدر اين روزها از همه چيز و همه كس خسته ام !
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |