تخم مرغ شکستن
تخم مرغ شکستن
اندر احوالات تخم مرغ شکستن !!!!
.......................
قدیم هر کس خیلی سر درد داشت می گفتن فلانی (بخیه درد سر )
داره که امروزه بهش می گن سر درد مزمن و اسم با کلاسش میشه میگرن
.................
پدرم همیشه در هفته یکی دو روز از این درد سر ها داشت
از دردش نعره می کشید و اونو زمین گیر می کرد
همیشه یه چادر شب سفید قد یه عمامه بزرگ به سرش می پیچید و
میرفت زیر لحاف
فقط سرش از لحاف بیرون بود و هر کی از دور می دید فکر می کرد یه گل کلم بزرگ از لحاف بیرون افتاده !!!!!
..................
ساعت ها زیر اون لحاف می خوابید و از درد ناله می کرد .
ماجو گوهر براش چای زنجفیل دم می کرد و جوشانده .
منو می فرستاد دکون زین العابدین عطار یا حسن باقری
براش چها ر گرده بگیرم
می ریخت تو یه نعلبکی چای و بهش می داد
نصف روز که می گذشت پدر بهتر می شد و از جاش بلند می شد .
اگه بهتر نمی شد مرحله دوم درمان شروع می شد
..............................
تخم مرغ شکستن
...................
ماجوگوهر در شکستن تخم مرغ تبحر خاصی داشت
همیشه در این مواقع اضطراری سه تا تخم مرغ بر می داشت
می اومد بالا سر پدر
تخم ها را دور سرش می گر دوند و یه چیزایی مثل دعا می خوند
.......................ت
تخم مرغ را می ذاشت لای یه کهنه و شروع می کرد .
یکی یکی فک و فامیل های مادر یم را از خاله هام شروع می کرد و بچه هاش و از دایی ها و زن دایی و به نسبتی که غیظ اونا را داشت فشار میداد
و چه فشاری می داد ولی نمی شکست و می رفت سروقت فامیل های پدر
ولی ادای فشاردادن را در می اورد و اسم می برد و دوباره بر می گشت
سر وقت فامیل مادرم و بالاخره با هر ضرب و زوری بود با اون دستای ضعیف و استخوانی تخم مرغ را به اسم یکی از خاله ها می شکست
و با چه نفرتی به تخم مرغ شکسته نگاه می کرد و تخم مرغ دوم و سوم را به همین ترتیب
..............................
مادر که مریض می شد خاله باشی می اومد و تخم مرغ می شکست
مثل ماجو گوهر یه تخم مزغ دور سر مادر می چرخوند و می داشت توی کهنه و شروع می کرد به نام بردن ایل و تبار پدری .
و چه پدری از تخم مرغ و خودش در می اورد .
از عمه هام شروع می کرد و همه زاد و رود اونا .
عمو زن عمو و بچه هاش
از بچه کوچک هاشون هم نمی گذشت
اخه یه بچه ده ساله چی هست به مادرم نظر بزند .
.......................
خلاصه یکی یکی اسم فامیل های پدر را می اورد و اونقدر تخم مرغ را زورش می کرد که تخم چشماش می رفت از کاسه بیرون بیا د
گاه گاهی هم اسم فامیل های مادر را می برد و الکی زور میزد که یعنی دارم فشار میدم .
.................
دوباره و سه باره می رفت سر وقت عمه ها و بچه هاش تا بالاخره تخم مزغ را به اسم یکی از عمه هام می شکست و با نگاهی فاتح به مادرکه بله این عمه صغرا بوده که نظرت زده و مریض شدی
بیچاره عمه صغرا دنبال دربدری خودش و قالی بافی یه شوهر کم حوصله
چکار به مادر من داشت .
.........................
از ده ها تخم مرغی که ماجو گوهر شکست یکیش به اسم عمه هام در نیومد و همه به اسم خاله ها شکست .
و از صد ها تخم مرغی که خاله باشی شکست همه و همه به اسم عمه هام شکست و خاله هام مبرا شدند
.......................
نوع سومی هم تخم مرغ شکستن بود که جواهر مسلم همساده مون بلد بود
خیلی راحت .
چند تا تخم مرغ به من می داد و می رفتم درخونه خدا بیامرز شیداییان
یه چیزایی روش می نوشت که اصلا بلد نیودم چی هست .
می اومدم به جواهر می دادم .
یه سینی کرسی کنگره دار مسی داشتیم می گذاشت جلو پدر و تخم مرغ را چند بار دور سرش می چرخوند و می انداخت توی سینی
و دومی و سومی
تخممزغ که می شکست قل داشت و حباب
بعضی کوچک و بعضی بزرگ
به پدرم می گفت ببین چه چشم های بزرگ و شوری نظرت زده اند و تو را مریض .
..........................
پدرم به توصیه یکی از دوستاش رفت تهران
یه دکتر متخصص بهش گفت سر درد هات از چرک کردن سینوس های
بالای بینی توست
باید تخلیه شود و با یه عمل سرپایی اونو عمل کرد .
..................
پدرم سردردش خوب خوب شد و دیگه اون چادر شب را مثل یه عمامه بزر سرش نبست
و دیگه از سر درد ناله نکرد .
..................
و هزار حیف از اون تخم مرغ های بومی خوب که شکستند و از بین بردند
و به من ندادند نیمرو کنم و بخورم و همه را با ضرب و زور به اسم خاله و عمه شکستند !!!!!
...................................
من از جواهر مسلم و خاله باشی و ماجو گوهر توقع نداشتم
وای کاش
خدابیامرز شیداییان به پدرم می گفت
برو یه دکتر حسابی ببین چرا سرت درد می کنه
و این تخم مرغ ها را بده به این پسر سیاه زردنبو
بخوره جون بگیره !!!!!