تعویذ و طالع بینی
تعویذ و طالع بینی
تعویذ ..........طالع بینی
....................
ماجو گوهر تا کلاس چهارم هم که بودم یه چیزایی مثل دعا به کت کهنه من می دوخت
یه دعایی به خط کج و معوج تو یه پازچه سبز که مثل یه مدال زیر استر کتم قایم می کرد و می دوخت .
قبلا این دعا را به ضزیح شازده قاسم اون روزای اران و شازده قاسم این روزای بیدگل مالیده و متبرک کرده بود
گاهی شیطنت می کردم بازش می کردم و غیر از یه تکه کاغذ مچاله شده
چیزی نبود
اون کاغذ می بایست منو از بلا های دنیوی و اخروی نجات بده
......
یکی نبود به این ماجو بگه این پسر سیاه سوخته زردنبوی پاپتی چی هست که مردم چشمش کنند و نظر بزنند .
بعد ها همیشه دعا را می کندم و ذور می انداختم
..............
الان هم به نظر زدن و چشم شور اعتقادی ندارم اصلا
نه مال و منالی دارم و یه ماشین فکسنی پراید و یه خونه خرابه 40ساله
قیافه هم که خدا به من نداد که مردم نظز بزنند .
یه قیافه که تا حالا خیلی ها گفتن شکل صدام حسین هست
اگه دو روز ریشم را نزنم مثل جوجه تیغی میشم
از لباس پوشیدن هم که خیلی پتال هستم و بی مبالات
حالا مردم میگه چشمشون را دزدیدن که منو نظر بزنند
......................
یه همسایه داشتیم که یه روز حرف هاش را با پدرم شنیدم که بهش می گفت
نمی دونم این پسر برادر منو کی بسته دش که نمی تونه بره پیش زنش
تو عالم بچه گی فکر می کردم پسر برادرش مثل بز سرخ سید مختص ابادی است که ماجو گوهر با افسار تو طویله اونو بسته !!!!
ولی روز بعد اونو دیدم که تو کوچه راه می رفت .
.........................
روز بعد اون همسایه را دیدم که با پدرم شال و کلاه کردن و حرف می زنند که بریم بیدگل پیش قادری طالع بین .
دعا بنویسه بلکه این پسر باز بشه و بره پیش خانم کاری از پیش برداره و طایفه را رو سفید کنه .
...................
منم که همیشه کییوز و فضول بودم با اصرار دنبال اونا راه افتادم .
از محله دروازه بیدگل یادم هست وارد کوچه پس کوچه ها شدیم و سراغ به سراغ خونه قادری طالع بین را پیدا کردیم .
تو یه اتاق انتظار نشستیم و چند نفر زن و مرد تو نوبت گره گشایی از بدبختی هاشون بودن .
..........................
نوبت ما که رسید رفتیم تو اتاق .
یه پیر مردی باریک اندام بود که یه کلاه کشی سیاه سرش بو د
یه میز کوچولو جلوش بود و چند تا تکه کاغد و چند تا کتاب و جند تا چیزهایی مثل تکه فلز از جنس برنج
که روش یه علامت هایی کنده شده بود .
با اشاره جناب طالع بین همسایه ما شرح کشافی از ناتوانی جنسی پسر برادرش داد .
که اونو بسته اند و ان مورد ممنوعه خیال حرکت ندارد و فامیل را سر افکنده کرده
و با التماس از قادری می خواست که بازش کند و ان مورد به پا خیزد و علم داری کند !!!!
............................
جناب قادری شروع به سخن کرد و مثل این که از ته چاه کسی حرفی می زند سخنانی گفت با لکنت شدید زبان
که کلمه ای از ان را نفهمیدیم .
تکه کاغذی بر داشت و چند چرت و پرت به عنوان دعا نوشت و چند بار اون اشیای برنجی را هوا انداخت مثل شک هایی که قمار بازها به هوا می اندازن و پایین که اومد یه چیزایی روی کاغذ می نوشت
.....................
کاغذ را به همسایه ما داد و با سختی حالیش کرد که در چه شبی و در کدام قبرستان و با چه چیزهایی اون کاغذ را چال کند تا پسر برادرش الت منکراتیش شفا پیدا کند و فامیل را سر افراز
.................
و حق و حساب حسابی هم گرفت .
چون مشتری دیگه نبود از جاش بلند شد که شاید به اندرونی منزل رود یا به مبرز برای کاری فوری
چون مرتب چایی به ناف مبارک می بست .و فشار بالا زده بود
دیدم نمی تواند درست راه برود
عوض راه رفتن می رقصید و با حالی خنده دار از اتاق بیرون رفت
.....................
در عالم بچه گی گفتم
کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی .
اگر این طالع بین دعایش اثر داشت و زبان مردم را با دعا می بست
باید مهندسی معکوس هم بلد باشد .
دعا کند زبان خودش را هم باز کند
اگر با دعا مردم را ذلیل و زمین گیر می کرد دعا کند دست و پایش سالم بشه و مثل ادمیزاد راه برود .
.......................
از پیش قادری بیرون اومدیم و اون دعا اصلا افا قه نکرد که نکرد و عروس خانم به بهانه عنین بودن داماد طلاق گرفت .
ولی این خان پسر سال بعد در تهران عمل جراحی کرد و قضییه بیدار شد و دوباره زن گرفت و چه بیدادی کرد .
از زن دوم 6 پسر و دو دختر دارد
پسران هر کدام نره غولی و لی ادم
دختران هر دو خانه دار
.....................
دعای باز کردن بسته شدن اون اقا در دست تیغ جراحی پزشکان بود نه در دست قادر ی و طالع بین ها !!!!!