نامه هایی به ماجو گوهر
نامه هایی به ماجو گوهر
نامه هایی به ماجو گوهر
.....................
عید سال 55 که سپاهی دانش بودم و اومده بودم دیدن عید و مرخصی
حالت خوب بود .
هنوز داشتی پشت چرخت پشم ریسی می کزدی .
یادم هست بهد از روز 13 که می خواستم برم دو تا ماچ به گیس هی حنایی رنگت کردم و تو هم با دهان بی دونت لپ های منو ابکش کردی
این اخرین روبوسی من و تو بود .
......................
اون روزا تلفن که نبود و از خانواده و تو خبر نداشتم تا امتحانات بچه ها که تموم شد اخرای ماه خرداد بود اومدم خونه .
از پله های ایوون اومدم بالا .
همیشه اول می اومدم پیش تو .چرخت را از حرکت می نداختی و ابکش صورتم .
اتاقت اولی بود ولی نه خودت تو اتاق بودی و نه چرخ پشم ریسی تو .
در دولاب هم جار تاق باز بود و از همه چیزهایی که توش می ذاشتی و در کودکی به من می دادی و گاهی هم من کش می رفتم خبری نبود .
اصلا تو اتاق اثری از رختخواب و وسایل تو نبود .
.......................
رفتم اتاق وسطی مادر و پدرم رو قالی بودند
پرسیدم ماجو گوهر کجاست !!!!!
جوابی ندادند دو باره و سه باره پرسیدم جواب ندادن .
پدرم با دستش قبضه ای از چله قالی را جمع کرد و تونستم صورتش را ببینم .
چیزی نگفت و از چشم های خیسش فهمیدم چی شده .
ساکم را گوشه اتاق پرت کردم و پریدم رو دو چرخه پدرم .
از کوچه پس کوچه ها و میدون بزرگ خودم را رسوندم محمد هلال .
بار اولی بود که تو را تو محمد هلال می دیدم .
زیر خروار ها خاک .