نامه هایی به ماجو گوهر
نامه هایی به ماجو گوهر
نامه هایی به ماجو گوهر !!!
....................
عروسی (2)
سلام ماجو گوهر
.....................
رسم و رسومات خواستگاری و عروسی با 51 سال پیش از بیخ و بن عوض شده .
اون روزا مادر ها و خواهر ها وقتی پسر به سربازی می رفت براش دستی بالا می کردند و زن می گرفتند .
از دختر فامیل بگیر تا همسایه هایی که شاید تو یه خونه نشسته بودند .
دختر های همسایه را شاید یه بار دو بار وقتی طشت رخت و لباس رو سرشون بود و می رفتند میراب های محل شاید یه نظر دیده بودند .
مادر ها می رفتند خواستگاری و بله می گرفتند و پیغام به پسر که بیا برات زن گرفتیم .
پسر از سربازی می اومد و یه شب بزرگای فامیل می رفتن بله برون و اذن گرفتن و نوشتن صورت مهر که اغلب یه اتاق خرابه تو خونه همسایه داری بود .
پسر هم که اصلا شب عروسی رسم نبود در در مراسم باشه .
یه شب عقد می کردند و نقل و شیرینی
................................
پسر می رفت عمله بنایی یایه قالی گوشه سرداب یا اتاق سز پا می کردند و می رفتند دبنال قالی بافی .اگه رعیتی داشتند مثل بچه ادم می رفت صحرا کشاورزی .
اگه وقت خیار و خربزه می شد مقداری از اونا را بر می داشت می برد در خونه نامزدی که تا حلال اصلا ندیده بود .
در می زد خسرو یا برادر زن می اومد در خونه و یه تعارف خشک وخال از ترس باخسوره که داشت این منظره را از دور می دید و چشم غره می رفت .
دختر مادر مرده هم اگه می فهمید نامزدش اومده می رفت تو بالاخونه واز سوراخ بالاخونه یه نگاه به داماد بد بخت می کرد و می ترسید که حتی یه اشاره ای هم بکنه .
و دوباره می رفت رو تخته قالی م مشغول کار می شد .
.......................
ماجو گوهر
بعد از مراسم عقد کنان که خیلی ساده برگزار می شد روز دیگه خدا بیامرز رحمان مرشدی و غلومرضا با ضرب و کمانچه می اومدند در خونه عروس .
اگه پدر خانواده عروس شیخ بازی در نمی اورد بساط ساز و طرب را تو وسط خونه همسایه داری پهن می کردند و مردم جمع می شدند
گاهی قدرت بیدگلی هم می اومد و بزم اونا کامل می شد
دوساعتی بساط ساز و اواز و رقص بر پا بود و حق و حساب خودشون را می گرفتند و می رفتند
اگر هم پدر عروس شیخ بازی در می اورد نصفه نیمه بدون بر گزار کردن ساز و اواز
حق و حسابی می گرفتند و می رفتند .
..........................
چند ماه که می گذشت با واسطه مادر داماد شب برابر معلوم می شد .
داماد اون روز به صحرا نمی رفت و می رفت سلمونی زلف ها را درست می کرد
ریش را می تراشید و بهترین لباسی که داشت می پوشید و اماده و قبراق برای دیدن عروس برای اولین بار .
از اون طرف عروس خانم را هم به وسیله خانمی که بساط بند و ریسمان داشت مو های زاید صورتش را می کندند و از حالت نیمه پسرانه به حالت دخترانه در می اوردند و ابرو های پت و پهن را یه خورده باریک تر می کردند و مقداری سرمه وسمه به صورتش می کشیدند و اماده .
.........................
دوماد را روی یه صندلی ارج اهنی می نشوندن و یه میز جلوش بود که یه اینه روبروی داماد بود و حالا عروس خانم را وارد اتاق می کردندن خاله خانباجی ها
روی صندلی بغل دست داماد می نشوندند و لی لی لی می کردند .
هم پسر ها اون روزا کم رو بودن و هم دختر ها
عروس و دو ماد خجالت می کشیدن به هم نگاه کنند و با واسطه دیگران نیم نگاهی به هم می کردند و گاهی چند کلمه حرف
یه انگشتر یا النگو هم دوماد دست عروس می کرد و این اولین تماس فیزیکی و بدنی اونا بود .
ااکثر دامادها اون شب بار اول شریک زندگی خودشون را می دیدن .
زنی که باید یه عمر با هاش زندگی کنند .
گاهی اوقات داماد متوجه می شد عروسی که داره می بینه اونی نیست که تو کوچه پس کوچه بهش نشون دادن
اونی که اون روز دیده بود قشنگ تر و جوان تر بود
این جا بود که می فهمید به اصطلاح دختزی را بهش نشون دادن ولی دختری دیگه را جا زدن و بهش انداختن
و از همون شب جنگ و دعوا شروع می شد و تا هلال ابن علی ادامه پیدا می کرد .
.....................
ماجو گوهر
تو خودت چند مورد از این ها را برای صغری ملا علی همسادمون تعریف می کردی از زبون خودت این جا هم زنی را شنیدم.
که قناری نشون دادن ولی به جاش گنجشک رنگ کرده دادن !!!!!
بعد از شب برابر گاهی داماد می تونست به خونه عروس بره و تو تنها اتاقی که هم مهمون خونه اونا بود هم اتاق خواب و هو قالی باف خونه عروس را زیارت کنه زیر نگاه و چشم غره برادر زن ها و باخسوره .
عروس و دوماد جرات نمی کردن مثل ادمیزاد چند کلمه با هم حرف بزنند چه برسه دستی از پا خطا کنند و ......
تا با لاخره وقت بردن عروس می رسید.