رفتیم شهر کتاب نیاوران و بعد هم کاخ نیاورون. لباس های م لک ه رو غارت کره بودن و چند دست لباسِ برای خالی نبودن عریضه آویزون کرده بودن. خیلی دلم می خواست اتاقِ لیلا رو ببینم. ولی به گفته اون آقاهه از ابتدای راه اندازی مو زه، اتاق بسته بوده. یه سری دلیل آورد که ما سر در نیاوردیم.
بعد رفتیم کافه ای که یه گوشه از باغ سرسبز کاخ راه اندازی کرده بودن و خدمه خیلی مهربونی داشت.
من آب پرتقال طبیعی خوردم و تا ته اش رو با نی هورت کشیدم.
بعدش گوشی دوست زنگ زد و بهش اطلاع رسانی کردن که پشت کاخ مجسمه بزرگی از ب ی لاخ هست! که خیلی تماشاییه!! می خواستیم بریم ببینیم که مأموری که اون جا ایستاده بود، جلومون رو گرفت و گفت ساعت بازدید تمام شده. ما گفتیم باشه و دور زدیم و تصمیم گرفتیم از رو چمن های اون ور مأمور رو میون بر بزنیم ولی ما رو دید و فریاد زد: خانوما!! ما هم خنده کنان مجبور شدیم برگردیم.
بعد سوار اتوبوس شدیم که برگردیم تجریش و کلی تخمه آفتابگردون خوردیم. شنیدم که هم برای پوست و مو خوبه و هم چاق کننده است.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |