ولی هی می گه این دیگه آخرین آهنگه. دعاهام مونده! مگه بیکارم؟!
یا می گه می خوام برم کتابم رو بخونم!
امروز اتاقم رو خونه تکونی حسابی کردم و تو آرشیو فیلم هایی که روشون اسمی ننوشته بودم، کلی فیلم خوب پیدا کردم. ذوق کردم. روشون برچسب زدم که ببینمشون. به زودی. یکی اش "گرفتار" برتولوچی که سال ها پیش دیدم و دوسش دارم بدجور. یکی شون هم رانندگی برای خانم دیزی که این یکی رو ندیدم و کلی فیلم دیگه....
ماست، دلِ ج س ی رو زده. حریصه مرغ و آب مرغه ولی دکترش گفته زیاد بهش مرغ ندید. الان هم بعد از کلی شیطونی و توپ بازی، تو جعبه اش آروم گرفته. خیلی گربه قشنگیه.
به شوخی به بچه ها می گفتم ج س ی از کنار اتوبان و سیلِ چند شب پیش، الان سر در آورده از یه سقف امن!! به جس ی فخر فروشی نکردم که بی خانمانه و ما خونه داریم. اون داشت توپ بازی می کرد. فقط محض خنده و برای قدرشناسی از "ف" که چقدر انسانه که همش مراقب دور و برشه، اونم با این همه کار و مشغولیت و کلاس و ........
خوشحالم. آزادم. رهام. بی تپشِ قلب.
کارام تموم شد و برای آقای "م" ایمیل کردم. دریافت کرد و تشکر کرد و گفت اسباب زحمت شد براتون.
باید دید!
تلاشم رو کردم.