مگر تو از برای دل، قصه وفا بگویی، به قصه چون شد آشنا، غصه مرا بگویی.......
مگر تو از برای دل، قصه وفا بگویی، به قصه چون شد آشنا، غصه مرا بگویی.......
اگرچه عمری ، ای سیه مو ، چون موی تو آشفته ام
درون سینه ، قصه این آشفتگی بنهفته ام
زشرم عشق اگر به ره ببینمت
ندانم چگونه از برابر تو بگذرم من
نه می دهد دلم رضا که بگذرم زعشقت
نه طاقتی که بر رخ تو بنگرم من
دل را به مهرت وعده دادم
دیدم دیوانه تر شد
گفتم حدیث آشنایی
دیدم بیگانه تر شد
با دل نگویم دیگر این افسانه ها را
باور ندارد قصه مهر و وفا را
مگر تو از برای دل ، قصه وفا بگویی
به قصه چون شد اشنا
غصه مرا بگویی
اگرچه عمری ای سیه مو چون موی تو آشفته ام
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |