فراوان سخن با سکوت
فراوان سخن با سکوت
فراوان سخن با سکوت دارم. این روحِ من است که سرِ همسخنی با هیچ همسخنی ندارد. این روحِ خاموش و بیتمنای من است که شعری بر لب ندارد. شعری بر لب دارد که نای شنیدهشدن نیستش. کسی در من نماز میخواند. کسی در من سر به هیچستانِ هیچکجاآباد نهاده. چشمهای در من فواره میکند و تمامم را غرقه در خود میکند. زنی در روانم شیونِ پسرمردگی سر میدهد. آه ای نمیدانم، در من چیست یا کیست که چنین است و نجاتی از او نیست. چه میگویم؟ هر گفتنی قیاس و تشبیه و مجاز است. هر سخنی ظن و گمان و بافش است. هر سکوتی سخنی نهان دارد و هر سخنی نیازمندِ سکوتانِ فراوان. حالم آنچنان بد نیست که چشمبسته تماشای نجوای مرگ کنم. حالم آنچنان خوش نیست که دوان سوی عشق باشم. روحم آنقدر به حضیض نیفتاده که خامِ شهواتِ روزگار شوم. روحم آنقدری متعالی نیست که از میانِ کثافاتِ دهریان دُر یابم. نه چنان خستهام که خمیراستخوان بیابندم و نه چنان شورمندم که استخوانشکن ببینندم. بیدارم و خوابنمایم. خوابم و بیدارروانم. آرامم و حیران. حیرانم و آرام. باید برای بیانش سکوت کنم. باید بخزم در نهتوی سکوت تا به مناجاتی بگویمش. شعر کاری نخواهد کرد. شعر را آدمی میگوید. فیضِ روحالقدس مددی نمیکند. باید قرآنی حزین خواند. باید دعایی عظیم خواند. در زندگی لحظاتی اینگونه هست. و لحظاتی اینگونه در زیستنم آنقدر فراوان هست که معنا و مصداقِ زندگی را نمییابم. مصداقی که خلایق دم از آن میزنند درنیافتنی است برایم. چنان در آناتِ حیات برابرِ بغضهایم ایستادهام که روحم رسوبیده. لایهلایه بر هم نشسته و با نموریِ جانِ خیسم قوتی مضاعف گرفته. من از زندگی چه میخواهم؟ این چیست که در هیچ اجابتی به لب نمیآید؟ شاید کمبودی نیست. شاید دیگر در من خواستی نمانده. شاید هم آنقدر فقرم که درکی از غنا ندارم. چنان ذاتم بیچیز است، چنان هیچم، که نای گدایی و تگاپو به تنم نیست. ها آفریننده! با من چنان معامله کن که درخورِ توست. ماهی آب چه میداند چیست؟ زنده هوا چه مییابد چیست؟ زمینیان و آسمانیان جاذبه و بُعد چه فهم میکنند؟ بیننده چگونه نور را ببیند؟ چیزی در من اضافی است. چیزی ناهمجنس است با من و با من است. یک منِ مضاف دارم. اضافهمن دارم. سکوت میکنم و دم میزند. سخن میگویم و خاموشم میکند. شاید او درست باشد. شاید من اضافهام. شاید من از میانه برخیزم درست شود. چه کنم با این؟ چه کنم با آن؟ نکند همهشان نمودی از آنی باشد که میدانم. مبادا همهاش بازی باشد. آه چه میگویم؟ به کجا میروم؟ کهام چهام؟