پاک کردنِ وبلاگی ناپاک
پاک کردنِ وبلاگی ناپاک
کافی است رنجاندنت. گاهی که بودن و نبودن رنج است، آری. آری، نعرهات درمیآید از بیرون کشیدنِ تیر از حلقومت. لیک چارهای جز این نیست. شیءِ خارجی باید خارج شود. هنوز نگرانِ منی دیوانه. تقصیرِ من است. باید پاکش کنم آن ناپاکی را. نیتم را تا جای ممکن خالص میکنم. ولی سراپا نجاستم. همهجایم بو میدهد؛ از آن بوی گندهایی که معروف است. هی برمیگردم جملهها را ویرایش میکنم. شنیده بودم ادبیات زمانی گیراست که از واقعیت برخیزد. الآن در واقعیت هستم. موعدش را میگذارم اولِ خرداد؛ روزی که دایی در خاک غنود. امسال میشود ده سال. گویی نوبهٔ انتقامگیریِ من است. انتقام از چیزی که انصافاً واقع نشده. من نمیخواهم چنین باشد. ورقگردان چنین میگرداند. زندگی بسیار زیباتر از آن است که همچو منی بتواند به گندش بکشد. در من نوشتن است که زبانه میکشد. چه باید کرد که گاهی قصهٔ صبران است. این بار صبر بر آنچه دوست میداری. دوست دارم بروم مشهدالرضا سلاماللّهعلیه. دوست دارم به گدایی بروم. بروم پول بگیرم از ابالحسنالرضا سلاماللّهعلیه. سلام و صلواتِ خداوندِ آسمانها و زمین بر تو باد. میخواهم بیایم جوانیام را از شما پس بگیرم. به من همه چیز بده.