چه مي گويم
چه مي گويم
مهربانم امشب حال غريبي دارم از هجون افكار دستهايم يخ زده هجوم افكاري كه تمام پريشانيم را رقم زده
مهربانم افكار پريشاني كه از هر طرف مرا به سمت خود مي كشند توان عظيمي براي تحمل مي خواهند
مهربانم يك سو تو يك سو ريشه اي كه گوش هايش حرفهايم را نمي شنود
وقتي در بين افكار در هم به دنبال افكار مربوط به تو ميگردم حال بدي پيدا مي كنم چون ريشه ها نمي فهمند چگونه گلبرگشان را دارند به دست پژمردگي مي سپارند
مهربانم بگذار راهي را كه مي خواهم انتخاب كنم تا وقتي تو هستي دلم به هيچ راهي رضايت نمي دهد لطف كن ديگر حتي سراغ سايه ام را هم نگير
مهربانم دلم براي نگاه هاي پر از احساست تنگ شده دلم تنگ شده براي دستهايي كه تمام اميدواريم بود حالا از همين دستها تقاضاي رها كردنم را دارم لطفا بپذير تا به روال عادي زندگيم برگردم
من معتقدم خوشبختي حق هر دوي ماست اما اگر خدا بخواهد