نامه هاي عشق
نامه هاي عشق
مهربانم كمي بي وفايي نياز دارم
مهربانم تو به من عاشق شدن را آموختي اما اي واي فراموش كردي بي وفايي را هم به من بياموزي چه معلم حواس پرتي من داشتم چرا درس هايت را نصفه نيمه به من آموختي ؟
مهربانم چگونه آدمها بعد از همه ي عشق ورزيشان تصميم ب بيوفايي مي گيرند ؟
لطفا به من بياموز بي وفايي بي تفاوتي و حتي آزار محبوب را
چقدر بد شد كه از تو بد تينَتي را نياموختم آخر اين روز ها همه ي آدم هاي تازه وارد در عشق اين درس ها را خوب مي دانند ار گناهش هم نمي هراسند
مهربانم اين حرفها را بگذار به پاي دل تنگيم دلم به اندازه ي همه ي روز هاي قهر يا فراقمان برايت تنگ شده راستي تو انقدر بد بودي و نشان نمي دادي ؟
تو چگونه آزار مرا عذاب مرا از دوريت مي بيني و طاقت مي آوري ؟
مهربانم از خدايم خواسته ام تا تمام عشق تو را تمام مهر تو را از من بگيرد شايد تو نسبت به شرايطت چنين مي كني اما شرايط تو چه مي فهمند از عذاب هاي من ، چه مي فهمند از عشقي كه حالا در بين ما ريسمان نيست عضوي از روحمان است
مهربانم براي فراموش كردنت مي خواهم سرنوشتم را تغيير دهم دل به مهرباني بسپارم كه فقط باشد بد يا خوبش را نمي دانم ولي لااقل ديگر از دست دل تنگي هاي تو راحت مي شوم
مهربانم مي گويند عشقي كه با فراق اجين شد و به آن عادت كرد ديگر خوب عشقي نيست من هنوز به فراق تو عادت نكرده ام اما تو دل به فراقي داده اي كه براي تحملش صبر ايوب مي خواهد
مهربانم در هر جايي كه هستي كنار هر مهربانويي كه هستي نامه هايم را بخوان حتي به مهربانو هايت نشان بده و بگو
صاحب اين نامه ها مهربانوييست كه به مهربان نا لايقي دلسپرد كه هيچكس و هيچ حسي برايش مهم نبود مهم رضايت ريشه هايش بود مهم رضايت ماه سرزمينش بود حالا هر بلايي مي خواست سر مهربانويش بيايد بيايد براي مهربانش اصلا مهم نبود
حالا اين مهربانو سالهاست براي مهرباني كه به او بي وفايي كرده غرورش را خورد كرده و حتي در برابر دشمنانش حاسدانش او را به مضحكه كشانده نامه مي نويسد و از عشق او مي گويد اما چه سود مهربانش حتي يكبار هم نامه هايش را نخوانده چون مي ترسد مبادا ريشه هايش از او دلگير شوند ولي اين مهربانو قسم خورده براي مهربان بي وفايش همچنان نامه بنويسد و به دست تقدير بسپارد شايد تقدير نامه هايش را به مهربانش برساند البته اگر خدا بخواهد