خوشبختي من تويي
خوشبختي من تويي
مهربانم گاهي وقتها با خودم مي انديشم چقدر سخت است اگر با يك اعتقاد بزرگ شوي بعد به خاطر شرايطي مجبور شوي به همه ي اعتقاداتت پشت پا بزني و بر خلاف ميل باطني خود را در شرايطي جا بدهي كه اصلا موافق نيستي
مهربانم بعضي آدمها عجيب با دست هاي خودشان خوشبختي را به ديگران مي بخشند و آني مي شوند كه هرگز حتي آرزويشان هم نبوده يعني چگونه نمي دانم
وقتي خوب به آدم هاي اطرافم مي نگرم
مي بينم هيچكدام شرايطي كه آرزويشان بوده را به دست نياورده اند
واي من طاقت درگير شدن با شرايطي غير از آنچه در رويايم با تو پرورانده ام را ندارم
گاهي يك تصميم تمام گذشته ي روياييت را به نابودي ميسپارد
مهربانم دوباره من به خاطر رويا ي تو خوشبختي ديگري را به دست ديگري سپردم نمي دانم تا كي تا كجا چنين خواهم كرد
اما اين بار تا پشت در خوشبختي رفتم وقتي خواستم دستگيره ي در را بگيرم و بچرخانم تمام روياي تو تمام عشق تو در ذهنم تداعي شد يكدفعه رهايش كردم جايم را به ديگري سپردم حالا آن ديگري تا درب خوشبختي شايد چند قدم فاصله دارد
مهربانم برايم دعا كن دفعه ي ديگر بتوانم بي خيال روياي تو شوم
وقتي تمام خيالم تويي چگونه مي توانم مثل شرايط آن خوشبختي بي اعتقاد شوم
وقتي تمام احساسم تويي چگونه مي توانم مثل او با احساس باشم ؟
مهربانم اطرافيان آن راه نا كجا آباد را خوشبختي مي نامند ولي من تنها عشق تو را خوشبختي مي دانم چيزي كه هيچكس نمي فهمد
اميدوارم خداي مهربانم طاقت و صب حفظ يك عشق ماندگار را به من بدهد