وامصیبتا...!!! بی ابرویی...!!
وامصیبتا...!!! بی ابرویی...!!
دیشب موقع خواب که شد بدترین سردرد جهان اومد سراغم
وقتایی که اینجوری میشم اگه دوتا ژلوفن و ترامادول نخورم کارم به تهوع و تشنج میکشه
بنابراین سریع رفتم سراغ جعبه قرصا
ولی نه خبری از ژلوفن بود نه ترامادول!! اصن هیچ مسکنی نبود! حتی دریغ از یه استامینوفن ساده
فقط یه ورق الپرازولام پیدا کردم. و البته یه ورق شیاف دیکلوفناک :|
با خودم گفتم سگ تو شانس
الپرازولام که فقط خواب اوره
دیکلوفناکم که اصلن حرفشو نزن :|
به روش قدیمی دستمال بستم به سرم و رفتم تو اتاق دراز کشیدم
نیم ساعت که گذشت کم کم درد اصلی شروع شد!
اولش حالت تهوع گرفتم... فرصت زیادی تا تشنج نداشتم
پاشدم یه نیگا به الپرازولام کردم یه نیگا به دیکلوفناک!
اگه هیچ کاری نمی کردم سرم منفجر میشد می مردم!
سنگ مفت، گنجیشک بدبخت فلک زده ام مفت! یه الپرازولام خوردم و دوباره دراز کشیدم
نیم ساعت بعد علاوه بر تشدید درد، رگ های اینور و اونور پیشونیمم قمبلی شدن
پاشدم دوباره یه نیگا به الپرازولام کردم یه نیگا به دیکلوفناک
دلم میگفت بردار اون دیکلوفناک کوفتیو بکن تو کونت تا نترکیدی
عقلم میگفت پس مردی و مردانگی و اژدر و ابهتت چی؟
تکلیف ابرو و حرمت و ارمان و هدف چی میشه؟
انصافن راستم میگفت. خیلی خیت بود.
واسه اینکه وسوسه نشم دیکلوفناکو انداختم تو سطل زباله و دو تا دیگه الپرازولام خوردم و دوباره دراز کشیدم
نیم ساعت بعدش کور شدم
انقد این درد تو سرم بزرگ شده بود که دیگه تو جمجمه جاش نمیشد
داشت زور میزد که از چشم و گوش و حلق و بینی و بقیه سوراخا بزنه بیرون
چاره ای نبود! یا مرگ از نوع دلخراش یا زندگی خفت بار با دیکلوفناک... :|
گزینه دو رو انتخاب کردم
باور کنین از بس درد داشت جون نداشتم سر پا واستم
شلوارمو کشیدم پایین و سینه خیز رفتم تو اشپزخونه
در کابینت زیر ظرفشویی رو باز کردم...
دستمو بردم به سمت سطل زباله...
به جون باتباذا دیگه بقیشو یادم نمیاد...!
فک کنم بیهوش شدم دیگه
قانونا باید بیهوش شده باشم تو همون لحظه
نیس سه تا الپرازولام خوردم. به همون خاطر میگم
خلاصه امروز صبح که بیدار شدم حالم خیلی خوب بود
قرصا رو هم دیگه خبری ازشون ندارم
احتمالا مامورین شهرداری اومدن همراه با بقیه زباله ها بردنشون...
وقتایی که اینجوری میشم اگه دوتا ژلوفن و ترامادول نخورم کارم به تهوع و تشنج میکشه
بنابراین سریع رفتم سراغ جعبه قرصا
ولی نه خبری از ژلوفن بود نه ترامادول!! اصن هیچ مسکنی نبود! حتی دریغ از یه استامینوفن ساده
فقط یه ورق الپرازولام پیدا کردم. و البته یه ورق شیاف دیکلوفناک :|
با خودم گفتم سگ تو شانس
الپرازولام که فقط خواب اوره
دیکلوفناکم که اصلن حرفشو نزن :|
به روش قدیمی دستمال بستم به سرم و رفتم تو اتاق دراز کشیدم
نیم ساعت که گذشت کم کم درد اصلی شروع شد!
اولش حالت تهوع گرفتم... فرصت زیادی تا تشنج نداشتم
پاشدم یه نیگا به الپرازولام کردم یه نیگا به دیکلوفناک!
اگه هیچ کاری نمی کردم سرم منفجر میشد می مردم!
سنگ مفت، گنجیشک بدبخت فلک زده ام مفت! یه الپرازولام خوردم و دوباره دراز کشیدم
نیم ساعت بعد علاوه بر تشدید درد، رگ های اینور و اونور پیشونیمم قمبلی شدن
پاشدم دوباره یه نیگا به الپرازولام کردم یه نیگا به دیکلوفناک
دلم میگفت بردار اون دیکلوفناک کوفتیو بکن تو کونت تا نترکیدی
عقلم میگفت پس مردی و مردانگی و اژدر و ابهتت چی؟
تکلیف ابرو و حرمت و ارمان و هدف چی میشه؟
انصافن راستم میگفت. خیلی خیت بود.
واسه اینکه وسوسه نشم دیکلوفناکو انداختم تو سطل زباله و دو تا دیگه الپرازولام خوردم و دوباره دراز کشیدم
نیم ساعت بعدش کور شدم
انقد این درد تو سرم بزرگ شده بود که دیگه تو جمجمه جاش نمیشد
داشت زور میزد که از چشم و گوش و حلق و بینی و بقیه سوراخا بزنه بیرون
چاره ای نبود! یا مرگ از نوع دلخراش یا زندگی خفت بار با دیکلوفناک... :|
گزینه دو رو انتخاب کردم
باور کنین از بس درد داشت جون نداشتم سر پا واستم
شلوارمو کشیدم پایین و سینه خیز رفتم تو اشپزخونه
در کابینت زیر ظرفشویی رو باز کردم...
دستمو بردم به سمت سطل زباله...
به جون باتباذا دیگه بقیشو یادم نمیاد...!
فک کنم بیهوش شدم دیگه
قانونا باید بیهوش شده باشم تو همون لحظه
نیس سه تا الپرازولام خوردم. به همون خاطر میگم
خلاصه امروز صبح که بیدار شدم حالم خیلی خوب بود
قرصا رو هم دیگه خبری ازشون ندارم
احتمالا مامورین شهرداری اومدن همراه با بقیه زباله ها بردنشون...
پ.ن : به نظرم دیشب که جیپسی کینگ خوندم اون بابک سعیدی دربدر چشمم زد
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |