پارلمال گربه ای - رای گیری
پارلمال گربه ای - رای گیری
باتباذا وقتی یه چیزی میخواد تا بش نرسه دست بردار نیست
اگه نرسه عصبانی میشه
بشخصه اصلن اهمیتی نمیدم گربه ها چی میگن و چیکار میکنن
فقط به خاطر همین ویژگی باتباذا که خدمتتون عرض شد قبول کردم همراهیش کنم
تازه هرچی در توانم بود انجام دادم تا جلو دوستاش سربلند بشه
کت شلوار پلوخوری پوشیدم... عینک دودی و پاپیون زدم... 8-7 پیس بولگاری زدم به خودم...
حتی شاید اگه اون همه بوق راننده اژانس نبود، بیشتر از اینام قر و فر میکردم
تو ماشین از باتباذا پرسیدم این لوسیفر چجور گربه ایه؟
گفت از اون حبشی های چرچیله
کم کم داشتم کنجکاو میشدم ببینمش اما راننده بیچاره هرچی میگازید ما نمی رسیدیم!
بعد از چند ساعت رانندگی اخرش سر از یه اشغالدونی بزرگ دراوردیم
به باتباذا گفتم اینجا که بالاشهر نیست! گفت چرا هس. بالاشهر گربه هاس
هرجارو نیگا میکردیم فقط کوه اشغال بود
میخواستم همونجا برگردم ولی باتباذا دستمو گرفت گفت خواهش میکنم بیا
بعد از لابلای اشغالا عبورم داد تا به اسانسور رسیدیم
سوار شدیم 4 طبقه رفتیم زیر زمین
از اسانسور خارج که شدیم انگار وارد هتل برج العرب شدیم
ابنما ساخته بودن 6 متر! لوستر اویزون کرده بودن اندازه نهنگ!
قدم که برمیداشتیم زیر پامون روشن خاموش میشد!
چندتا گربه گذاشته بودن که فقط جلومون دولا راست بشن
بیشتر دکورشون از طلا بود!
چه درخشنده! چه با شکوه...
فقط اون قوطی کنسروا که به کار برده بودن زیاد سنخیت نداشت
تو سالن اصلی لوسیفر منتظرمون بود
به محض اینکه مارو دید دمشو داد بالا و دوید جلومون و لیسمون زد...
اگه لیس زدن و پذیرایی با استخون ماهی رو در نظر نگیریم میشه گفت همه چیز مطلوب بود.
موقع تصمیم گیری هدایتمون کردن به سمت اتاق جلسات
یه فنجون چای داغ مهمون-مون کردن بعدش با 6 تا گربه ی دیگه با اسم های شارلوت، ریچی، رابی، سیسی، مندی و پانی اشنا شدیم
بجز لوسیفر که از همون اولشم چنگی به دل نمیزد، بقیه گربه های متین و باوقاری به نظر میومدن. البته بی انصافیه اگه اسم مندی رو جدا نبرم چون عیارش از همه بالاتر بود. برخلاف لوسیفر، مندی عجیب دلنواز بود! اسم نژادش رو نمی دونستم. در واقع تاحالا گربه این شکلی ندیده بودم! خیلی خوشگل بود. چشماش دو رنگ بودن انگار!!
از شانس بدم همون لحظه که میخواستم برم کنارش بشینم نطق لوسیفر شروع شد. بعد از اونم متن تصمیمی که قرار بود بگیرن رو اوردن که قرائت کنه
موقع رای گیری گفتن موافقا دستا بالا
لوسیفر و ریچی و سیسی (پسرا) دستشونو بالا بردن. باتباذام چون خیلی با لوسیفر قاطی شده بود دستشو بالا برد
بعدش گفتن حالا مخالفا دستا بالا
شارلوت و رابی و مندی و پانی (دخترا) دستشونو بالا بردن
تعداد مساوی شد!!
دخترا اعتراض کردن گفتن باتباذا تعداد رو بهم ریخته نباید حساب میشده
ولی پسرا زیر بار نرفتن. چون لوسیفر از همه قوی تر بود معلوم بود بحث راه به جایی نمیبره
کم کم بگو مگو شد و داشت به دعوا و زد و خورد کشیده میشد
واسه جلوگیری از بلبشو گفتم دوستان کاری نداره خب منم وارد رای گیری کنین تا دوباره تعداد فرد بشه
باتباذا گفت عههه اره راست میگه و یه چشمک انداخت واسه پسرا
همشون سریع گفتن باوشه باوشه... و تصویب شد
لوسیفر دیگه خودشو برنده فرض کرده بود و با خیال راحت داشت پنجولاشو میلیسید
منم 30 ثانیه فرصت داشتم رای بدم
بولگاری رو دراوردم 3 پیس دیگه زدم
عینکمو از رو چشام برداشتم یه نیگاه عمیق و یه لبخند ژکوند واسه مندی فرستادم
بعد پاشدم گفتم مخالفم...
.
.
.
.
اون شب مندی تونست تو شلوغی منو فراری بده ولی باتباذا گیر افتاد
الانم زیر عمل سومه. دکترش گفته زنده موندنش الله بختکیه
من و مندی ام تو کشورهای عضو شینگن به سر میبریم. از اونجا پیگیر احوالشیم
لامصب هرچی دقت میکنم میبینم این دختر هر چشمش یه رنگه!!!
اگه نرسه عصبانی میشه
بشخصه اصلن اهمیتی نمیدم گربه ها چی میگن و چیکار میکنن
فقط به خاطر همین ویژگی باتباذا که خدمتتون عرض شد قبول کردم همراهیش کنم
تازه هرچی در توانم بود انجام دادم تا جلو دوستاش سربلند بشه
کت شلوار پلوخوری پوشیدم... عینک دودی و پاپیون زدم... 8-7 پیس بولگاری زدم به خودم...
حتی شاید اگه اون همه بوق راننده اژانس نبود، بیشتر از اینام قر و فر میکردم
تو ماشین از باتباذا پرسیدم این لوسیفر چجور گربه ایه؟
گفت از اون حبشی های چرچیله
کم کم داشتم کنجکاو میشدم ببینمش اما راننده بیچاره هرچی میگازید ما نمی رسیدیم!
بعد از چند ساعت رانندگی اخرش سر از یه اشغالدونی بزرگ دراوردیم
به باتباذا گفتم اینجا که بالاشهر نیست! گفت چرا هس. بالاشهر گربه هاس
هرجارو نیگا میکردیم فقط کوه اشغال بود
میخواستم همونجا برگردم ولی باتباذا دستمو گرفت گفت خواهش میکنم بیا
بعد از لابلای اشغالا عبورم داد تا به اسانسور رسیدیم
سوار شدیم 4 طبقه رفتیم زیر زمین
از اسانسور خارج که شدیم انگار وارد هتل برج العرب شدیم
ابنما ساخته بودن 6 متر! لوستر اویزون کرده بودن اندازه نهنگ!
قدم که برمیداشتیم زیر پامون روشن خاموش میشد!
چندتا گربه گذاشته بودن که فقط جلومون دولا راست بشن
بیشتر دکورشون از طلا بود!
چه درخشنده! چه با شکوه...
فقط اون قوطی کنسروا که به کار برده بودن زیاد سنخیت نداشت
تو سالن اصلی لوسیفر منتظرمون بود
به محض اینکه مارو دید دمشو داد بالا و دوید جلومون و لیسمون زد...
اگه لیس زدن و پذیرایی با استخون ماهی رو در نظر نگیریم میشه گفت همه چیز مطلوب بود.
موقع تصمیم گیری هدایتمون کردن به سمت اتاق جلسات
یه فنجون چای داغ مهمون-مون کردن بعدش با 6 تا گربه ی دیگه با اسم های شارلوت، ریچی، رابی، سیسی، مندی و پانی اشنا شدیم
بجز لوسیفر که از همون اولشم چنگی به دل نمیزد، بقیه گربه های متین و باوقاری به نظر میومدن. البته بی انصافیه اگه اسم مندی رو جدا نبرم چون عیارش از همه بالاتر بود. برخلاف لوسیفر، مندی عجیب دلنواز بود! اسم نژادش رو نمی دونستم. در واقع تاحالا گربه این شکلی ندیده بودم! خیلی خوشگل بود. چشماش دو رنگ بودن انگار!!
از شانس بدم همون لحظه که میخواستم برم کنارش بشینم نطق لوسیفر شروع شد. بعد از اونم متن تصمیمی که قرار بود بگیرن رو اوردن که قرائت کنه
موقع رای گیری گفتن موافقا دستا بالا
لوسیفر و ریچی و سیسی (پسرا) دستشونو بالا بردن. باتباذام چون خیلی با لوسیفر قاطی شده بود دستشو بالا برد
بعدش گفتن حالا مخالفا دستا بالا
شارلوت و رابی و مندی و پانی (دخترا) دستشونو بالا بردن
تعداد مساوی شد!!
دخترا اعتراض کردن گفتن باتباذا تعداد رو بهم ریخته نباید حساب میشده
ولی پسرا زیر بار نرفتن. چون لوسیفر از همه قوی تر بود معلوم بود بحث راه به جایی نمیبره
کم کم بگو مگو شد و داشت به دعوا و زد و خورد کشیده میشد
واسه جلوگیری از بلبشو گفتم دوستان کاری نداره خب منم وارد رای گیری کنین تا دوباره تعداد فرد بشه
باتباذا گفت عههه اره راست میگه و یه چشمک انداخت واسه پسرا
همشون سریع گفتن باوشه باوشه... و تصویب شد
لوسیفر دیگه خودشو برنده فرض کرده بود و با خیال راحت داشت پنجولاشو میلیسید
منم 30 ثانیه فرصت داشتم رای بدم
بولگاری رو دراوردم 3 پیس دیگه زدم
عینکمو از رو چشام برداشتم یه نیگاه عمیق و یه لبخند ژکوند واسه مندی فرستادم
بعد پاشدم گفتم مخالفم...
.
.
.
.
اون شب مندی تونست تو شلوغی منو فراری بده ولی باتباذا گیر افتاد
الانم زیر عمل سومه. دکترش گفته زنده موندنش الله بختکیه
من و مندی ام تو کشورهای عضو شینگن به سر میبریم. از اونجا پیگیر احوالشیم
لامصب هرچی دقت میکنم میبینم این دختر هر چشمش یه رنگه!!!
اقای بداخلاق اخمو
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |