گ
گ
صبح که بیدار شدم نمیشد از تخت پایین بیام
حتی نمیشد حرف بزنم
کاملا گـ.ـشاد و کمباد شده بودم
عزرائیلم داشت تو خونه می پلکید
خواستم تسلیم شم...
ولی لحظه اخر یاد اون دیالوگ فیلم رونانت افتادم که دی کاپریو میگه "تا زمانی که میتونی نفس بکشی مبارزه کن"
درسته...
تمام زورمو جمع کردم و یه غلت زدم. از تخت افتادم پایین
یکم استراحت کردم. بعد خودمو انداختم تو سرازیری و تا پارکینگ قل خوردم
سوار ماشین شدم که برم بیمارستان
چراغ سر خیابون قرمز بود
از همون دور گذاشتم رو خلاص
نه گاز دادم نه ترمز کردم
ماشین وسط چهار راه متوقف شد
دیگه نا نداشتم هیچ کاری بکنم
افسر اومد بغلم پرسید چرا اینجا واستادی؟
تمام توانمو به کار گرفتم ولی فقط تونستم بگم : گـ...
تعجب کرد پرسید گمشم؟
با ته مونده انرژیم تکرار کردم : گــــ...
یکم سرشو خاروند و پرسید گلشیفته فراهانی گمشه؟
حوصلم نیومد باش کلنجار برم. فقط تو دلم گفتم اخر و عاقبت مارو باش...
و تسلیم شدم...
کم کم همه جا سیاه شد...
تا چند ساعت هیچ صدایی نمیومد
بعدش سر و صداها اومدن
چشمامو باز کردم دیدم یه دکتر بالا سرمه
نازم کرد و گفت :
-خوبی پسرم؟
شانس اوردی هنوز زنده ای... به موقع رسوندنت بیمارستان
به نظر میاد مث خر ازت کار کشیدن
دو تا ساسون از کیونت گرفتم
چند واحد باد بهت تزریق کردم
واشرتم پوسیده بود یه واشر نو واست گذاشتم
نگران نباش مثل روز اولت شدی...
+ولی من احساس روز اولمو ندارم
اقای بداخلاق اخمو
حتی نمیشد حرف بزنم
کاملا گـ.ـشاد و کمباد شده بودم
عزرائیلم داشت تو خونه می پلکید
خواستم تسلیم شم...
ولی لحظه اخر یاد اون دیالوگ فیلم رونانت افتادم که دی کاپریو میگه "تا زمانی که میتونی نفس بکشی مبارزه کن"
درسته...
تمام زورمو جمع کردم و یه غلت زدم. از تخت افتادم پایین
یکم استراحت کردم. بعد خودمو انداختم تو سرازیری و تا پارکینگ قل خوردم
سوار ماشین شدم که برم بیمارستان
چراغ سر خیابون قرمز بود
از همون دور گذاشتم رو خلاص
نه گاز دادم نه ترمز کردم
ماشین وسط چهار راه متوقف شد
دیگه نا نداشتم هیچ کاری بکنم
افسر اومد بغلم پرسید چرا اینجا واستادی؟
تمام توانمو به کار گرفتم ولی فقط تونستم بگم : گـ...
تعجب کرد پرسید گمشم؟
با ته مونده انرژیم تکرار کردم : گــــ...
یکم سرشو خاروند و پرسید گلشیفته فراهانی گمشه؟
حوصلم نیومد باش کلنجار برم. فقط تو دلم گفتم اخر و عاقبت مارو باش...
و تسلیم شدم...
کم کم همه جا سیاه شد...
تا چند ساعت هیچ صدایی نمیومد
بعدش سر و صداها اومدن
چشمامو باز کردم دیدم یه دکتر بالا سرمه
نازم کرد و گفت :
-خوبی پسرم؟
شانس اوردی هنوز زنده ای... به موقع رسوندنت بیمارستان
به نظر میاد مث خر ازت کار کشیدن
دو تا ساسون از کیونت گرفتم
چند واحد باد بهت تزریق کردم
واشرتم پوسیده بود یه واشر نو واست گذاشتم
نگران نباش مثل روز اولت شدی...
+ولی من احساس روز اولمو ندارم
اقای بداخلاق اخمو
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |