کفتر کوچولوی بدبخت بیچاره
کفتر کوچولوی بدبخت بیچاره
سر پشت بوم یه جوجه کفتر پیدا کردم
به نظر میومد ولش کردن و رفتن
داشت میلرزید
اوردمش پایین. واسش کولر روشن کردم خنکش بشه
نوازشش کردم. بش اب دادم
دونه نداشتیم
نخود ولی داشتیم
بجز کرم همه چیزای دیگه رو بش داده بودم نخورده بود
همون نخود رو به زور گذاشتم تو دهنش
نتونست قورتش بده!
دراوردم یکم واسش جویدمش بعد دوباره گذاشتم تو دهنش
دیگه راحت می تونست بخوره ولی انگار نخود دوست نداشت
همشو تف کرد رو فرش
فقط بلد بود راه بره و برینه
پروازم بلد نبود
ولی هرچی میرید من چیزی به روش نمیاوردم
تازه بیشترم بش محبت میکردم
بجز سک.س دیگه همه جور محبتی بش کردم
حتی لیسشم زدم که فک کنه مامانی بابایی عمویی خاله ای چیزیشم...
هرکاریش کردم حالش جا نیومد!
اخرش دیدم کار من نیست...
تصمیم گرفتم ببرم بسپرمش دست علی کفتر باز
بغلش کردم و رفتم سراغ علی
گفتمش علی این کفترو تیمار کن اب و دونش بده خلاصه یه کاری کن با تمام توان به اجتماعشون برگرده
(هووووم... به به... مهربونی چه حس غیر قابل توصیفی داره...)
موقعی که کفترو به سمت علی گرفتم احساس کردم الاناس که اون حال خوبه، که همیشه تو ماه عسل میگن، بم دست بده (اصن شاید امسال دعوتم کنن)
علی ازم گرفتش. هنوز حال خوبه بم دست نداده بود
تو دلم گفتم صب کن معاینش کنه الان بت میده
صب کردم
یکم پایین بالاش کرد اینور و اونورشو یه نیگا انداخت. یکم نیگا تو حلقش کرد
یکمم نوچ نوچ نوچ کرد بعد.... زززززززارت کلشو همونجا جلو روم کند
یه چک ش زدم گفتم مریییض!! چیکار کردی؟؟ باش چیکار کردی؟؟ حرف بزن!!
گفت داوش مصلحت بود. این کفتر مریض بود اگه خلاصش نمیکردم رنج میکشید
گفتم حالا چیکار میشه کرد؟
گفت واسه این که دیگه کاری نمیشه کرد ولی خودت سریع برو دستاتو بشور خونه ام ضد عفونی کن!
اومدم خونه خودمو بردم حموم با لیف و صابون و ریکا و سه دس شامپو، حسابی شستم ولی با خونه موندم چیکار کنم!!
همه جاش عن عنیه
اصن یه مدته عن شده تو زندگیم
به نظر میومد ولش کردن و رفتن
داشت میلرزید
اوردمش پایین. واسش کولر روشن کردم خنکش بشه
نوازشش کردم. بش اب دادم
دونه نداشتیم
نخود ولی داشتیم
بجز کرم همه چیزای دیگه رو بش داده بودم نخورده بود
همون نخود رو به زور گذاشتم تو دهنش
نتونست قورتش بده!
دراوردم یکم واسش جویدمش بعد دوباره گذاشتم تو دهنش
دیگه راحت می تونست بخوره ولی انگار نخود دوست نداشت
همشو تف کرد رو فرش
فقط بلد بود راه بره و برینه
پروازم بلد نبود
ولی هرچی میرید من چیزی به روش نمیاوردم
تازه بیشترم بش محبت میکردم
بجز سک.س دیگه همه جور محبتی بش کردم
حتی لیسشم زدم که فک کنه مامانی بابایی عمویی خاله ای چیزیشم...
هرکاریش کردم حالش جا نیومد!
اخرش دیدم کار من نیست...
تصمیم گرفتم ببرم بسپرمش دست علی کفتر باز
بغلش کردم و رفتم سراغ علی
گفتمش علی این کفترو تیمار کن اب و دونش بده خلاصه یه کاری کن با تمام توان به اجتماعشون برگرده
(هووووم... به به... مهربونی چه حس غیر قابل توصیفی داره...)
موقعی که کفترو به سمت علی گرفتم احساس کردم الاناس که اون حال خوبه، که همیشه تو ماه عسل میگن، بم دست بده (اصن شاید امسال دعوتم کنن)
علی ازم گرفتش. هنوز حال خوبه بم دست نداده بود
تو دلم گفتم صب کن معاینش کنه الان بت میده
صب کردم
یکم پایین بالاش کرد اینور و اونورشو یه نیگا انداخت. یکم نیگا تو حلقش کرد
یکمم نوچ نوچ نوچ کرد بعد.... زززززززارت کلشو همونجا جلو روم کند
یه چک ش زدم گفتم مریییض!! چیکار کردی؟؟ باش چیکار کردی؟؟ حرف بزن!!
گفت داوش مصلحت بود. این کفتر مریض بود اگه خلاصش نمیکردم رنج میکشید
گفتم حالا چیکار میشه کرد؟
گفت واسه این که دیگه کاری نمیشه کرد ولی خودت سریع برو دستاتو بشور خونه ام ضد عفونی کن!
اومدم خونه خودمو بردم حموم با لیف و صابون و ریکا و سه دس شامپو، حسابی شستم ولی با خونه موندم چیکار کنم!!
همه جاش عن عنیه
اصن یه مدته عن شده تو زندگیم
اقای بداخلاق اخموی ضد حال خورده
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |