تاثیر کلام ...
تاثیر کلام ...
واقعا چقدر کلامش در من تاثیر داره ... یه تاثیر بی نظیر و غیر قابل وصف ...
برخی واژه ها توی نوشته هاش برام خیلی آشناست ... تاج پادشاهی ... بعضیا ... شقایق های زندگی ...
دیروز به حدی با خوندن متنش آرامش گرفتم که خیلی خوب به خواب رفتم ... توی خواب دیگه سنگ تموم گذاشت ...
صبح که بیدار شدم احساس سبکی و راحتی خیلی زیادی داشتم . فکر کردم بخاطر نوشته های این چند روزشه که حالمو بهتر کرده . یدفعه یه چیزی مثل برق از توی ذهنم گذشت ... یادم اومد دم دم های سحر خواب دیدم. منی که خیلی کم پیش میاد خواب ببینم و آرزومه اگر خواب میبینم خواب عزیزم باشه ...
دیشب به خواب دیدمش. اینبار اصلا گرفته و غمگین نبود . صورتش مثل ماه میدرخشید و مثل همیشه از دور به من لبخند میزد ... بازم نشد که باهاش حرف بزنم ولی هربار نگاهش کردم به روم لبخند زد. فقط یه جا خیلی خیلی بهش نزدیک شدم و برای یک لحظه دستمو پشت شونه هاش گذاشتم ...
از خواب که بیدار شدم مثل پر سبک بودم ...
چقدر دلم برای دیدن روی ماهش تنگ شده بود ...
خدایا شکرت که اگر در کنارم نیست ، ولی از یادش نرفتم ...