آزادی ...
آزادی ...
تقدیم به تو با اشک ...
آزادی از عشق را نخواهم هرگز / در بندِ تو از همه جهان آزادم
آزادیِ من از آن زمان معنا یافت / روزی که من به پای تو افتادم
گیسوی تورا گره زدم بر قلبم / من در قفس نگاه تو دلشادم
روزی که نگاه خود ز من پوشاندی / گویی که مرا سپرده ای بر بادم
نمیدونم با چه زبونی باید به تو بگم که وجودم ، زندگیم ، تمام احساس و بود و نبودم به بودن تو وابسته است ...
و نمیدونم چرا هیچگاه باور نکردی که تو یگانه قلب منی ...!!!
ای کاش قفل سکوتت رو می شکستی و روح مرده ی منو دوباره زنده می کردی ...
تا وقتی نباشی ... آرزوم و خواسته ام از خدا همون پست پایینه ...!!!
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |