نامش ...
نامش ...
گاهی زندگی انسان یه یک نام گره می خورد . نامی که باشنیدنش شاد می شوی ، با زمزمه کردنش آرام می شوی ... از نشنیدن نامش دلگیر می شوی و به هر بهانه ای تلاش میکنی ، نامش که روشنگر قلب و وجود توست بر زبان ها جاری باشد و اطرافت پر شود از عطر زیبای نام او ...
انگار که اسمش را خدا بر سردر قلبت حک کرده ...
گاهی انقدر دلتنگ اسمش میشم که جایی که اسمش رو نوشتم میرم و اسمش رو نوازش میکنم تا احساس کنم کنارمه ... احساس کنم تنها نیستم ...!!!
دیروز فرصتی دست داد تا با تمام وجود اسمش رو بیارم ، جلوی چند نفر بگم که چقدر دوستش دارم ، چقدر قدردان محبت هاش هستم و تا زنده ام و توان دارم از محبت کردن بهش دریغ نخواهم کرد ... جلوشون گفتم اگر منو بکشه هم ازش ناراحت نمیشم چون بیش از این حرفها گردنم حق داره ...
احساس سبکی خاصی بهم دست داد. هرچند که نمی تونم از شدت علاقه ام جلوی کسی حرف بزنم ، ولی مراتب احترام و ادب و خلوص در پیشگاهش رو فریاد زدم ...
خدایا به حق بزرگیت قسمت میدم که هیچگاه سایه محبت و وجودش رو از سرم کم نکنی ... الهی آمین
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |