کجایی زدنگی
کجایی زدنگی
الان تو این لحظه هیچ حسی ندارم...نه حس مرگ نه زندگی...احساس پوچی میکنم...
هر چی فک میکنم نمیدونم امتحان فردا رو چطور برگزار کنم خیلی مسخره است...بدون امکانات 5 کلاس یه امتحان...اونم شنیداری...
احساس میکنم نیمه اول زندگیم تموم شده..نیمه دوم شروع شده نیمه ای که هر لحظه امکان داره سوت پایان کشیده بشه...چند ثانیه که قلبم درد گرفت با خودم گفتم اگر الان لحظه مرگ باشه چی...فاتحه ام خونده است...بیشتر بخاطر قرآن میترسم اسم وبلاگمم از همین گرفتم...نیمه دوم... من حرف میزنم اما بعضی وقتا یادم میره و من اوتی الحکمه فقد اوتی خیرا عظیما...
امیدوارم بتونم از این تابستان استفاده بکنم..5 یا 4 روزه قرض هم دارم...
جو و فضایی که آدم توشه خیلی مهمه...جو من اون مذهبی که من دوست دارم نیست...هر چند آدم خودش باید جو درست کنه...
قبلا ها زرنگ تر بودم در جو سازی...اما الان جو من و میسازه