افوض امری الی الله
افوض امری الی الله
حنجره ام دردش بیشتر از وقت مدرسه است...نمیدونم چرا...من فوقش دو سوره کوچولو میخونم...
بوی ادکلن لباسای امی داره خفه ام میکنه...از ترس پروانه های بزرگ دور و بر گل ها جرات باز کردن پنجره رو ندارم...پروانه نیستن...اژدهان اندازه کف دست بزرگ و بد رنگن...
چقد دوست دوست دارم تند تند پشت سر هم این سوره هارو بخونم..ولی نمیشه
خدایا میبینی که...یه پست بی کلام بهم بده تا بتونم قرآن بخونم وانرژی حرف زدنم و برای قرآن بذارم...
هر چند تدریس و واقعا دوست دارم و ترجیح میدم ولی چاره ای نیست...افوض امری الی الله...ان الله بصیر بالعباد
امی رفته با یه دختر شهر دیگه که دوره حرف زده...جرات نداریم زیاد مخالفت کنیم چون عصبانی میشه قهر میکنه....ولی از طرفی همه اش کار خداست....الف و س هم یه دختر دیگه از شهر خودمون براش پیدا کردن...تا ببینیم فردا چی میشه...قراره برن هر دو رو ببینن
.....
سوره حاقه و 5 ص اول بقره رو خوندم...
هوا ابری افتابی گرم و سرد...معلوم نیست چه هوایه...کفش ورزشی هم نخریدم هنوز...باید کمتر بخورم تا ورزش اثر کنه و لاغر بشم...
....
امروز تو سالن ن اومده بود و دوباره پاچه خواری کرد که برم پیشش...هر بار یه چیز جدید میفهمم...امروز میگفت شش کلاس داره امسال...اونا طبقه دومن و اون یکی مدرسه طبقه اول...ولی معاون پرورشی هم داره...
یعنی یه مدرسه 15 کلاسه با دوتا معاون اموزشی و دوتا معاون پرورشی
فردا قراره بریم یه جایی...تا ببینیم سرنوشت قصد چه بازی داره...البته همه اش کار خواست...