بازگشت
بازگشت
یه بار حدود ساعت دوازده تلفن زنگ زد ...هی زنگ زد ...هی زنگ زد...یکی از فامیلامون...خوب وقتی گوشیو برنمیدارن چرا دوباره مزاحم میشی...بازم خوابن برد اون رمی مارمولک نمیدونم کی رفته بود بیرون که نفهمیدم...مث گربه بیصدا رفته بود نزدیک ساعت یک برگشته زنگ در خونه رو زد...چون میدونم رمی و ف بیخیالن درای طبقه بالا رو بستم و دوباره خوابیدم ساعت نزدیک دو ف اومده بالا ...بعد در بسته بود رفت...بیدار شدم در و باز کردم دوباره کمی بعد ر اومد...ف چون شیفت شب بود از بیمارستان برگشت تمام روز خواب بود و حالا دوتاشون مث جغد بیدارن..خواب منم به هم خورده..غلط کردم گفتم جمعیت زیاد خوبه...
اصلا محکوم کردن یک انسان به بودن جنایته
وقتی عصبی میشم گرسنه میشم...نصفه شبی رفتم کلی نان پنیر و دلمه خوردم...دلمه ام خیلی خوشمزه در اومد...ددگ و س خیلی خوششون اومد...
فردا دیگه راحت میشم از این مسئولیت مسخره...